اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
چه داروی تلخی است :وفاداری به خائن ، صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل
نوشته شده در تاريخ شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

دارم حس میکنم دیگه یه جای کار میلنگه

اونی که تو ولش کردی تو این روزها دلش تنگه

حواسم جمع بهت اما تو این روزا حواست نیست

اونی که از خودت کندی دل من بود لباست نیست

کجای بازی چشماتو به دست اشک بخشیدی

کجا پشتت نبودم تو از ادامه ترسیدی

چرا هر چی پیش میری نگاهات رو به من سرده

اهمیت نمیدی به کسی که با تو هم درده

ته چشمامم بارونه وجودم از شکست میگه

مثل غریبه هایی باهام شدی یه آدم دیگه

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

ای کاش اشکهای تنهایی شب ، لب می گشودند و از دل

عاشق حرف می زدند ، دلی که هر شب چشمانی بارانی دارد .

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

چرا دنیا پر از حادثه های وارونست ...
عاشق کسی میشی که عاشقی نمی دونه ...
من دنباله تو و تو به دنبال کسه دیگه ...
هیچ کدوم از ما دوتا به اون یکی راس نمی گه ...
من واسه چشمایه نازنین تو یه دیونه ام ...
من دوست دارم .
من دوست دارم ولی علتش رو نمی دونم ...
حالا که میخوای بری .
حالا که میخوای بری بزار نگاهت کنم ...
چون یه بار دیگه می خوام این دل و ساکت کنم ...
یه چیزی فقط بزار .
یه چیزی فقط بزار روزه تولدت هدیم و بیارم بدم دست خودت ...
آدما فکر می کنن بی چاره ها خیلی غم دارن ..
کاشکی فقط این بود . اونا خیلی کسارو کم دارن ...
عاشق کسی می شن که عاشقاش فراونه ...
بین انتخاب عشقش عمریه حیرونه ...
اونی رو که دوست داری چرا تورو دوست نداره ه ه ه ه ه ه ه
شاید هم دوست داره ولی به روش نمی یاره ...
نوشته شده در تاريخ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟

تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت ؟

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد ؟

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد ؟

بهر دیدار محبت تا به کی این انتظار ؟

خسته از زندگی با غصه های بی شمار ... ؟؟؟

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

چگونه فراموشت کنم تو را که از خرابه های تیره به قلب سفید عشق، هدایتم کردی و عاشقی وفادار برای خویش ساختی و برای اشک هایم شانه هایت را ارزانی داشتی و با صداقت عاشقانه ات دلم را به درد آوردی ....

چگونه فراموشت کنم تو را که شب ها و روز ها در خیالم سایه ات را می دیدم ، تپش قلبت را احساس می کردم و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگار دعا می کردم که خدایا پس کی او را خواهم یافت؟؟؟؟

چگونه فراموشت کنم تو را که هم زمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم و تمامی اسم ها برایم بیگانه شدند و همه خاطرات مردند.دستم را به تو می دهم ، قلبم را به تو می دهم ، فکرم را به تو می دهم بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از آن توست و تمام لحظه ها تو را می خواهند و برای عطر نفس هایت دلتنگی می کنم...

کاش تمام این ها یک خواب و کابوس باشد

ای چرخه گردون عاشقان را از هم جدا نکن!!!

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

تا کی به زجر این من دلخسته تن دهی ؟

آخر چه می شود دل خود را به من دهی ؟

چیزی ز حسن صورت تو کم نمی شود

من را به گوشه ای ز دیارت وطن دهی

بغضم ببین و اشک رخم را نظاره کن

بستم لب از سخن که تو داد سخن دهی

از جان در انتظار تو عمری نشسته ام

شاید بیایی و دل خود را به من دهی

زنجیر صبر خلق جهان می درد ز هم

موجی اگر به گیسوی شکن شکن دهی

کی می شود که پیک تو روزی رسد ز راه ؟

گوید بیا که بوسه بر آن خوش دهن دهی

سیل سرشک من منگر ساده ، گوش کن

فریاد می زند که به یک بوسه تن دهی

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

 

یادت باشه عزیزم،دوست دارم همیشه

 

تو گفتی با نور عشق،زندگی زیبا میشه

 

یادت باشه دلم رو به دست تو سپردم

 

این عشق اسمونی رو هرگز ازیاد نبردم

 

یادت باشه که عشقم ازروی بچه گی نیست

 

دوست دارم می دونی ازروی سادگیم نیست

 

یادت باشه که گاهی فکر شقایق باشی

 

برای من که عاشقم یه یار عاشق باشی

 

یادت باشه همیشه کنار من بمونی

 

کنار تو خوشبختم دلم می خواد بدونی

 

یادت باشه که می خوام برای تو بمونم

 

تا همیشه تا ابد ازتو بگم وازتوبخونم

 

یادت باشه که باتوهمیشه صادقم من

 

اگه برات می میرم بدون که عاشقم من

 

یادت باشه دلم رو هرگز به بازی نگیری

 

دست منو که عاشقم به گرمی عشق بگیری

 

یادت نره که گفتم دوست دارم عزیزم

 

بهار عاشقیمونو به زیر پات می ریزم

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

من بودم و تنهاییو یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم

صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم

نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم

بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |
نگو بار گــــــران بـودیـــــمو رفتـــــیــــــم

نگو نامهــــربان بـودیـــمو رفــــتـــــیم

نگو ، اینها دلیل محکمـــی نیست

بـگو با دیگران بودیمو رفتــیم
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

ای دهقان فداکار تو در روزگاری زیستی که مردی برهنه شد

نا زنان و کوذکان زنده بمانند............

اما من در روزگاری زندگی میکنم که زنی برهنه میشود تا کودکش از

گرسنگی نمیرد

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

تقصیر برگها نیست!!! آدم ها همین اند...

"نفس" که می دهی له ات میکنند...!!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |


 

وقتــــــــــــی دستــــــــــــش را عاشقــــــــــــانه میگیــــــــــــری ؛

تازه میفهمی دوست داشتن را باید میانِ دستانش احساس کنی !


 


 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

آرزوی خیلی ها بودم

 

از آن دست نیافتنی هایشان….

ساده اسیرت شدم که قدر ندانستی…!!!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, توسط |

آدمك آخر دنیاست بخند...

 

آدمك آخر دنیاست ، بخند

      آدمك مرگ همینجاست ، بخند

     آن خدایی كه بزرگش خواندی

      به خدا مثل تو تنهاست ، بخند

         دست خطی كه تو را عاشق كرد

        شو‌خی ِ كاغذی ِ ماست ، بخند

     فكر كن درد تو ارزشمند است

        فكر كن گریه چه زیباست ، بخند

             صبح فردا به شبت نیست كه نیست

   تازه انگار كه فرداست ، بخند

  راستی آنچه به یادت دادیم

          پر زدن نیست كه درجاست ، بخند

آدمك نغمه ی آغاز نخوان

  به خدا آخر دنیاست ، بخند

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, توسط |

يک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند

جلوی ویترین یک مغازه می ایستند

پسر:وای چه گيتار زیبایی

دختر: عزیزم بیا بریم تو، ببین چطوريه،مي پسنديش؟

وارد مغازه میشوند پسر گيتار را برانداز مي کند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده

دختر: ببخشید قیمت این گيتار چنده؟

فروشنده:........ تومان

دختر: باشه میخريمش

پسرآروم میگه :ولی من که اینهمه پول ندارم؟

دختر:پس اندازي که مامانم واسه جهيزيه ام کنار گذاشته بود ،هست،اونم ميزاريم روش ، نگران نباش

چشمان پسر از شدت خوشحالی برق میزند

پسر:ولی اين پول واسه تو خيلي مهم تره،خونوادت زحمت زيادي واسش کشيدن !!!

دختر جوان رو به پسر بر میگرده و میگه:

مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای جمع کردن اين پول ،بازم صبر مي کنم .مي تونيم دوباره جمعش کنيم .

بعد از خرید گيتار هردو روانه پارک شدن

دختر:عزیزم من رو دوست داری؟

پسر: آره

دختر: چقدر؟

پسر: خیلی

دختر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟

پسر: خوب معلومه نه

یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به پسر میکند و میگه بیا پسرم فالتونو بگیرم

دست پسر را میگیرد

فالگیر: بختت بلنده پسرم زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان! عاشقی، عاشق!

چشمان دختر جوان از شدت خوشحالی برق میزند

فالگیر: عاشق یک دختر جوان، یک دختر خوش قد وقامت، با موهای مشکی و چشمان آبی

پسر ناگهان دست و پایش را گم میکند.

دختر وا میرود.

پسر دستش  را از دستهای فالگیر بیرون میکشد.

چشمان دختر پر از اشک میشود

رو به پسر می ایستدو میگوید :

او را میشناسم همین حالا از او گيتار خریدیم.

پسر سرش را پایین می اندازد.

دختر: تو اون گيتار را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی!

ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی ،چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟

پسر آروم از کنارش عبور کرد او حتی گيتار مورد علاقه اش را با خود نبرد.

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, توسط رحیم |

من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...
در غمستان نفسگير، اگر
نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان در ازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...

نوشته شده در تاريخ جمعه 29 دی 1391برچسب:, توسط |

 

 

اينجا زمين است

رسم آدمهايش عجيب است

اينجا گم که بشوي

بجاي اينکه دنبالت بگردند

فراموشت مي کنند

عاشق که بشوي

بجاي اينکه درکت کنند،متهمت مي کنند

فرهنگ لغت اينجا چيزي از

عشق واحساس وغرور،سرش نمي شود

زياد که خوب باشي ،زيادي مي شوي

زياد که دم دست باشي،تکراري مي شوي

زياد که بخندي،برچسب ديوانگي مي خوري

وزياد که اشک بريزي...عاشقي!!!

اينجا بايد...

فقط...

براي ديگران نفس بکشي..!!!

نوشته شده در تاريخ جمعه 29 دی 1391برچسب:, توسط |

 

خوش به حال سیندرلا...

لنگه کفشش را جا گذاشت...

یه لشکر آدم به دنبالش گشتن...

ما دلـــــــــــــــــمان را جا میگذاریم....

هیچکس از مــــــــــــــا سراغی نمیگیرد...

انگار که هیچوقت نبوده ایـــــــــــــــــم...!!!

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 45 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.