اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
چه داروی تلخی است :وفاداری به خائن ، صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

سلامتیه پسرا نه واسه ریشو قدشون.........واسه معرفتشون

سلامتیه نه واسه چشمای نازو پوستای صافشون.............واسه قلبای پاکشون

سلامتیه خودم نه واسه این حرفام

واسه اینکه مرهم ندارم واسه دردام

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, توسط |

در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست..
مثل آرامش بعد از یک غم ....
مثل جاری شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران....
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست.....
من بدان محتاجم.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, توسط |

صبرکن سهراب!
گفته بودی قایقی خواهم ساخت!!
قایقت جادارد؟؟
من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم

دوستی ها کمرنگ؛ 
بی کسی ها پیداست... 
راست گفتی سهراب؛ 
آدم اینجا تنهاست

آب را گل کردند
چشم ها را بستند
و چه با دل کردند...

وای سهراب کجایی آخر؟

زخم ها بر دل عاشق کردند
خون به چشمان شقایق کردند!

تو کجایی سهراب؟

که همین نزدیکی
عشق را دار زدند,
همه جا را سایه ی دیوار زدند!

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, توسط |
 
 
مـن از چـشـمـــان " تـــو " چـیـزی نـمـیـخـواهَــم . . .

بــه جـــز ،

گــــاهی . . .

نــگــاهـی . . .

اشـتـبـاهـــی ...!
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, توسط |

کاش می دانستیم که زندگی با همه وسعت خویش 

محفل ساکت غم خوردن نیست 

حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

زندگی حس جاری شدن است 

زندگی کوشش و راهی شدن است

از تماشاگر اغاز حیات 

تا به جایی که خدا می داند....

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, توسط |

نمي دانم........

نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمي خواهم بدانم ،کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟

ولي بسيار مشتاقم که از خاک گلويم سوتکي سازد،

گلويم سوتکي باشد به دست کودکي گستاخ وبازيگوش

و او يکريز و پي در پي،دم گرو خوشش را بر گلويم ،سخت بفشارد

وخواب خفتگان خفته را آشفته سازد

بدين سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را.....

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط |

 

 

دل است ديگر......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیـــدن عکســت تمــام سهــم مــن اسـت


  " "ازتــــو 

آن را هــم جیــره بنــدی کــرده امــــ
تــا مــبادا
توقــعـش زیــاد شــود!!

دل اســت دیــگر . . .

مـمـکـن اسـت فــردا خــودت
را از مــن بخــواهــد!!!  

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط |


 

 

 

نه! به کفر من نترس!

نترس کافر نمی شوم هرگز. زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم.

شک دارم به ترانه هایی که زندان و زندان بان با هم زمزمه می کنند....

به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع می کند...

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

آرام و آهــــسته از تـ ـو مــے گــویَــم تــآ هیــچ کــَس نآم تـــو رآ نشــنَوَد...!

آرام و آهــــسته بآ خیــــآل تـ ـو رآه مــے رَوَم و مــے پـــندآرَم دَر کــــنآرَم خــوآهــــے مآنـ ـد...!

و تـ ـ ــــ✘ـــو...

آرام و آهـــــسته از مــَن مـ ـے گـــُذرے بــے آنڪــﮧ از مَــــن بپــــُرسـ ـے

آیـ ـآ بــه بودَنــَت نیـ ـآز دآرَم؟؟

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

ایــــــن روزهــآ


اگـــــر خـــوטּ هــمـ گـــــریه کنـــے

 


عمـــق همــــــבرבی دیگــــــراטּ با تـــو

 


یکــ کــــــلمه اسـتـــ ـ :

" آخــــــــی "

 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

انگشتانم لای ورق های دیوان حافظ میرود ...

دستِ دلم میلرزد ...

اما به خواجه می سپارم تا امید را از دلم نگیرد ...

دلم میخواهد همیشه بگوید :

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور ...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

گاهی دلم می خواهد یکی ازم اجازه بگیره بیاد تو تنهاییم....

 

و من اجازه ندم و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو وآروم بغلم کنه

وبگه مگه من مردم که تنها بمونی...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

برای خودت زندگی کن،

کسی که ترا دوست داشته باشد، با تو میماند

برای داشتنت می جنگد....

اما اگر دوست نداشته باشد، بی بهانه می میرود......


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

گاهی آدم
فعل خواستن را که صرف می کند،
اینطور می شود :

خواستم

خواستی

نشد ..

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

 
برگـَـــرد..
 

یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..

 

نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم
 

که برای بُردنَش بر می گردی ..


 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

خدایااااااااااااااااا

اشک هایم قطره نیستند

بلکه کلماتی هستندکه می افتند

فقط به خاطراینکه پیدانمی کنند

کسی را که معنی این کلمات را

بفههههههههمد

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

با اینکه خیلی دوستت دارم اما ، دلم از تو گرفته ...

ببین چشمانم را که قطره های اشک بر روی آن نشسته

نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ،

نه میگویی دوستم داری ، نه فکری به حال قلبم میکنی

اینگونه میشود که در لحظه های دلتنگی ام با غمها سر میکنم

نه با صدای مهربان تو،

این حسرت است که در دلم نشسته از سوی تو....

هر چه خودم را به بی خیالی میزنم نمیشود ، نمیتوان از تو گذشت،

نمیتوان به هوای نبودنت در ساحل بی قراریها نشست ،

تنها میشود بی تو ، بی نفس دفتر زندگی را برای همیشه بست!

با اینکه خیلی دلم از تو گرفته ، بغض گلویم را گرفته ،

اما نمیدانی ، تو نمیدانی که چه عشقی در دلم نهفته !

آن روزی که آمدی و مرا در آغوش گرفتی ،

با تمام وجود مرا در میان گرفتی گذشت ،

چه زود رفت آن حس زیبای عاشقانه ،

چه زود عشقمان شد ، یک قصه عاشقانه ...

چه زود دل کندی از همه چیز ، آنقدر از آن روز گذشته که حتی

رنگ چشمهایم را نیز دیگر یادت نیست

این منم که هنوز هم روز به روز بیشتر به تو دل میبندم ،

این تویی که میگویی اینک دارم از احساسات تو میخندم

آهای بی وفا ، بیا و اشکهایم را ببین ، پس مرامت کجاست،

یک ذره احساس داشته باش ،پس آن وجدان قلبت کجاست؟

تو که مرا نابود کردی ،عشقم را در تابوت گذاشتی وخاک کردی ،

بعد از آن حتی با یک شاخه گل هم بر سر مزار، از عشقم یاد نکردی

دلم از تو گرفته ، با اینکه دلشکسته هستم ،

نمیدانی چه شبهایی را با همین دل شکسته به انتظارت نشستم

تا امشب نیز فردا شود ،

شاید دلم دوباره با دیدنت خوشحال شود...

نیامدی و حسرت شد آن انتظار ، نیامدی و نیامدی تا دلم شد بیمار...

با اینکه دلم از تو گرفته ، بدان که خیلی دوستت دارم ،

من که جز تو کسی را در این دنیا ندارم ، ای بی وفای من ،

مرا هم نگاه کن ، تو فقط با من باش،

بعد از آن هر چه دلت خواست با قلبم بازی کن!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

در این شبهای بی قراری چیزی نمانده که با دلم در میان بگذاری

همه چیز از احساست پیداست ، در این لحظه های نفسگیر ،

چیزی نمانده جز دلتنگی و انتظار

و این دل عاشق من ، همیشه بهانه میگیرد از من ...

بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را، تو را میخواهد نه به انتظارت نشستنها را

در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من ، جز یک دل بهانه گیر

باز هم گرچه نیستی در کنارم ، اما در این هوای سرد ،

عشق نفسهایت مرا گرم نگه داشته...

به این خیال که تو هستی ، همه چیز سر جای خودش باقیست ،

تنها جای تو در کنارم خالیست،

به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست ،

تنها درد من در این شبها ، تنهاییست

به این خیال که تو هستی ، بی خیال همه چیز شده ام ،

در حسرت دوری ات تنها و آشفته ام

کجا بیایم که تو باشی ، کجا بروم که تو را ببینم ،

کجا بنشینم که تو هم بیایی،دلم تنها به این خوش است که هر جا باشی ،

همیشه در قلبم میمانی

اما تو بگو دلتنگی هایم را چه کنم؟ ، لحظه به لحظه بهانه های این دل بی تابم

را چه کنم؟

تو بگو اشکهایم را چه کنم ، انتظار ، انتظار ، این انتظار سخت را چه کنم؟

فرقی ندارد برایم دیگر ، مهم این است که تو هستی ، مهم این است که همیشه

و همه جا مال من هستی

اگر من در این گوشه تنها نشسته ام و به تو فکر میکنم ،

تو در گوشه ای نشسته ای و در خیالت به من نگاه میکنی ،

اگرمن با هر تپش از قلبم تو را یاد میکنم ، تو در آن گوشه با یادت مرا آرام میکنی

اگر من در این گوشه چشم انتظار نشسته ام ،

تو در آن گوشه از شوق دیدار همه ی چوب خطهای این انتظار را پاک میکنی...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، هوای دلم را داری

میدانم با دلتنگی ها سر میکنی ، بس که اشک میریزی چشمان نازت را تر میکنی...

من که به خیال تو رفته ام به خیالات عاشقانه ،

تو به خیالم پیوسته ای به یک حس عاشقانه

شیشه ی دلتنگی ها را شکسته ایم در دلهایمان،او که میفهمد حال ما را کسی نیست جز خدایمان

از تپشهای قلبت بی خبر نیستم ، من که مثل دیگران نیستم ،

تو جزئی از نفسهای منی ، تو همان دنیای منی

کاش بیاید آن روزی که تو را در کنارم ببینم ،

خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار،

آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ،

آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند

مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم

امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ،

بیا تا فرار کنیم از همه غمها ، بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها

میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، درد مرا داری ،

دوای دردم تویی که اینجا نیستی ، تویی که در غم انتظارم نشسته ای ،

میدانم مثل من از این انتظار خسته ای ، میدانم مثل من دلشکسته ای

آرام میگذارم روی هم چشمهای خیسم را ، میشنوم صدای تپشهای قلبت را ،

حس میکنم گرمی نفسهایت را ...

و این یک راز است ، تو آنجایی ، دلت با من است ،

من اینجا هستم و میدانم خیالت از همه چیز راحت است

از این دنیا ، در میان این لحظه ها ، تنها غمی که در دلم نشسته ،

این است که فاصله،همه درها را بر رویمان بسته

کاش دری باز شود و رها شویم در آغوش هم ،شب تا سحر همدیگر را بفشاریم در آغوش هم...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

در آغوش توام ، آرام تر از همیشه ، و ای کاش میشد که همیشه اینجا بمانم،

آغوشت را آخرین سرپناه خودم بدانم، اگر عمری باقی نمانده ، در آغوش تو بمیرم...

همینجا میمانم ، همینجا تمام حرفهای دلت را میخوانم،

و همینجاست که میدانم مرا دوست داری ،خیالم راحت است هیچگاه تنهایم نمیگذاری

میروم به اعماق خاطره هایمان ، چه صبری داد به ما عشقمان ...

گذشتیم با هم از سردی لحظه ها ، رسیدیم به آخر خط همه غمها ،

رها شدیم از هر چه غصه بود ، آخر سر شدیم یکی از شیرین ترین قصه ها

در آغوش توام ، رفته ام به رویاهایم ، خواب نمانده ام از این احساسم ،

در این خواب و بیداری ، لذت در کنار تو بودن را درک میکنم ،

هیچگاه این سرپناه گرم را ترک نمیکنم ، من از عشق نگاه تو خیره شده ام به چشمانت ،

هیچگاه برای دیدنت لحظه ای را از دست نمیدهم

مرا بگیر و رهایم نکن ، اگر هم خواستم ناخواسته لحظه ای پرواز کنم ،

مرا پر پر کن، من به عشقمان شک ندارم ، من که جز تو کسی را ندارم ،

پس اسیرم کن تا همیشه ، این لحظه هیچگاه بهانه ای نمیشود از اینکه زندانم در قلب مهربان تو

لبریز از عشقم ، خالی از هر نیازی ، به سوی آنچه که آرزویش را دارم ،

به سوی تو می آیم که تنها آرزوی منی

رو به سرچشمه روشنی ها ، دنیای من تاریک میشود اگر نباشی ...

در آغوش توام ، شعر با تو بودن را برایت میخوانم ،

شعری که با من و تو آغاز میشود، من و تو یک روز با هم میرویم اما شعر با تو بودن هیچگاه تمام نمیشود

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 45 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.