وقتي چيکه چيکه اشکات روي گونت مي ريزه…..
وقتي مي گردي اوني رو پيدا کني که مي خواي …
بعد يه لحظه خودتم گم مي کني وقتي مي خواي بخندي
اما اشک امانتو بريده .… وقتي مي خواي گريه کني
اما غرور بهت اجازه نمي ده .…اونوقته که تازه مي
فهمي بغضت داره داغونت مي کنه….. اونوقته که مي
فهمي کساني رو کم داري … اونوقته که مي فهمي هر
کسي رو رها کردن راحت نيست ….. آره خودتم اينو
خوب ميدوني که اگه صداقت رو قبول نکني خدا بهت
پشت مي کنه…… وقتي نمي دوني براي آروم شدنت
بايد چيکار کني ….. وقتي هنوز تو لحظه هات صداي
نفس هاي ؟ جاري ….. اون زمان که اشک از چشمات
حلقه حلقه پايين مياد ؛ اون زمان که دل اشک هم شکسته
؛ مثه دل تو !!! آروم که چشاتو ببندي ؟ مي بيني همون
گوشه ي متروکه ي ذهنت که رهام کردي به اميد خدا و
خودت راه افتادي تا به آسمون برسي …. خودت راه افتادي
تا سفر رو به پايان برسوني…. بدوون ؟ ...بدون پاهاي
؟.... اما بين سفر احساس کردي که يه چيزي کم داري …
برگشتي که ؟ با خودت ببري !!! ؛ حالا … حالا …
اون ديگه نيست … اون ديگه وجود نداره..
ديگه حرفي ندارم ….
نظرات شما عزیزان:
weblog khobi dari
ba manam sar bezan
age khoshet omad bego ta linket konam
montazeretam