اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
چه داروی تلخی است :وفاداری به خائن ، صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل
نوشته شده در تاريخ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, توسط رحیم |

دخترك با ناز به خدا گفت:چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری

خود را برای همگان نمایان نكنم؟خدا گفت:زیبای من!تو را فقط

برای خودم آفریدم.دخترك،پشت چشمی نازك كرد و گفت:

خدا كه بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم!

*خدا چادر را به دخترك هدیه داد*

دخترك با بغض گفت:با این؟اینطور كه محدودترم.

اصلا می خواهی زندانی ام كنی؟یعنی اسیر این چادر مشكی

شوم؟؟خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده

خواهی شد...هر چیز قیمتی را كه در دسترس همه نمی گذارند.

تو جواهری!دخترك با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت دیگر كسی مرا

دوست نخواهدداشت.نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه

كسی به من توجه میكند!خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام!

منم كه زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست.آدمیانند و

هزاران نوع سلیقه!هرطور كه بپوشی و بیارایی،باز هم از تو راضی

نمی شوند!اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟آن نگاه ها مصدومت

میكند.*دخترك آرزویش را به خدا گفته بود و می خواست چونان

فرشته ای محبوب جلوه كند*خدا با لطف جوابش را داد:

دخترك قشنگ!وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگان قدم بر

میداری،فرشته ای!دخترك،زبان دور دهان چرخانید و گفت:

مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده كه نمی شود!

می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی..«مدادشمعی سرخش را

برداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز كرد.ماژیك مشكی به دست گرفت

و دورچشم هایش كشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می نمود.

آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها،"مفت و رایگان"»

*دخترك چون عروسكی در بازار دنیا،پشت ویترین خیابان خود را

به نمایش كه نه،به فروش گذاشت.برچسبی روی هر

نگاه دخترك به چشم می خورد:"حراج شد.حراج شد"*

«و هركس رد میشد میگفت:آن چیز كه حراج شود حتما ارزش

و قیمتی نداردو و همگان رد شدند و هیچ كس نخریدش.....»



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.