تا کی به زجر این من دلخسته تن دهی ؟
آخر چه می شود دل خود را به من دهی ؟
چیزی ز حسن صورت تو کم نمی شود
من را به گوشه ای ز دیارت وطن دهی
بغضم ببین و اشک رخم را نظاره کن
بستم لب از سخن که تو داد سخن دهی
از جان در انتظار تو عمری نشسته ام
شاید بیایی و دل خود را به من دهی
زنجیر صبر خلق جهان می درد ز هم
موجی اگر به گیسوی شکن شکن دهی
کی می شود که پیک تو روزی رسد ز راه ؟
گوید بیا که بوسه بر آن خوش دهن دهی
سیل سرشک من منگر ساده ، گوش کن
فریاد می زند که به یک بوسه تن دهی
نظرات شما عزیزان: