اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
چه داروی تلخی است :وفاداری به خائن ، صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

حکــــــــایت تلخیستـــــــــ

.
.

مانده ام بـــرای تـــــــو . . .

.

.

رفتــــه ای بــــــرای دیــــگری...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

 نه با نوای زبان...که با نوای دل...چرا که تو درون منی...و دیگر نیازی به آوا و کلام نیست...

 

تویی که مرا از تاریک ترین اعماق این دریای همیشه طوفانی، تا حقیقت شیرین نور و گرما بالا آوردی...

و بعد آمدنت، همیشه دریا آرام است و ساکت...

نه غرش موجی و نه بیقراری قایقی بر روی آب برای رسیدن به ساحل...

که تو خود ساحلی هستی بی پایان...دورادور این بیکرانه تلاطم های گاه و بیگاه....

و زورق سرگردانی ام را، از اسارت جوش و خروش های سر به هوا نجات دادی...

نمی شود درک کرد...

نمی شود فهمید ، راز این دلتنگی را

این روزها اگر بغضی ترک می خورد....اگر غمی جدید زائیده می شود...

اگر آهی از تارهای داغدیده ی سازم بر می خیزد...

بدان همه برای توست...

 

برای تویی که نمی دانم روزی خواهد رسید که چشمانم را با ردّ نگاهت، متبرک کنی...

و من چشم انتظار آن لحظه، هر گاه باران ببارد، صدایت می زنم...

 

تویی که از آبی ترین آسمانها عروج کردی تا بودنت را، ارزانی تنهاییم کنی...

 

تو که در نفس هایم نفس می کشی...تو که از چشم من دنیا را نگاه می کنی...

 

نمی دانم چرا اینقدر زود دلم برایت تنگ می شود....تو که از جان هم به من نزدیک تری...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

روزی معشوقه ای به عشق خود خیانت کرد و او را رها کرد.عاشق نامه ای نوشت و برای معشوقه ی خود فرستاد وقتی نامه به دست او رسید دید فقط در آن شعری نوشته شده که پس از خواندن آن اشک از چشمانش جاری شد و هنگامی که برای بازگشت به سوی او شتاب کرد دیگر کار از کار گذشته بود.متن شعر این بود:

من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دوراندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا بیگانه است
آرزو دارم تو هم عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
میرسد روزی که بی من سر کنی
میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

شیرینم به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

" عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !
زیبا بود امّا شوخی بود !
حالا .... . . تو بی تقصیری !
خدای تو هم بی تقصیر است !
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !
تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است ..... "


 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

دختره از پسره پرسید:من خوشگلم؟ پسر گفت:نه


دختره پرسید:دوستم داری ؟ پسره گفت:نه


دختره گفت : اگه بمیرم برام گریه میکنی؟ پسره گفت : نوچ


دختره چشاش پر از اشک شد پسره بغلش کرد و گفت: تو خوشگل نیستی زیباترینی دوستت ندارم چون عاشقتم اگه بمیری برات گریه نمیکنم چون منم میمیرم.
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

گفتم خدایا از همه دلگیرم...گفت حتی از من؟

گفتم خدایا دلم را ربودند...گفت پیش از من؟

گفتم خدایا چقدر دوری گفت تو یا من؟

گفتم خدایا تنهاترینم گفت پس من؟

گفتم خدایا کمک خواستم گقت از غیر من؟

گقتم خدایا دوستش دارم...گفت بیش از من؟

گفتم اینقدر نگو من...گفت من تو ام تو من.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

تو دست در دست دیگری،

من در حال نوازش دلی که،

سخت گرفته از تو

مدام بر او تکرار میکنم،

که نترس عزیز دل،

آن دست ها به هیچ کس وفا ندارد...!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

نــپـــرس!


هیــــچ نپــــرس از دلــــم


هـــمــین " چـــه خبــــر "


هـــمــین " چـــه میکنـــی ایـــن روزهــا "


ســـوال بـــدی اســت !

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

شراب هم …

به مستی ام حسادت می کند…

آنگاه که خمار یک لحظه…

دیدن تو می شوم…

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

افسرده از همه چی

جفا

تباهی

آره زندگیم همینه !

دیگه چاره ای ندارم !

صبح تا شب این شده کارم یا تو باشی و بخندم یا نباشی و ببارم

 


 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

دیشبـــ خـــــدا آروم صــــدابم کــــــرد و ...

گفت : خوابی؟

عشقت داره قربون یکی دیگه میره ، اونوقت تو راحت خوابیدی ؟؟!!!

لبخندی زدم و گفتم خدا جونم " این همون مخلوقی هست

که وقتی آفریدیش به خودت آفرین گفتی...

نوشته شده در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:, توسط رحیم |

روزی دروغ به حقیقت گفت : میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم ، حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیله گر لباسهای او را پوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است ، اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

 

شده شب كه بهش شب بخير ميگي

 

و بخوابي نصفه شب

 

از خواب بپري و به يادش تك بندازي ببيني

 

در حال مكالمست؟؟؟

 

بغض كني و هيچي نگي تا خود صبح و...

 

صبح ازش بپرسي؟؟؟

 

 

و بت بگه خطا خراب بوده و اون موقع خواب بوده؟؟؟

 

اتفاقا شبا هميشه خطا خرابـــه...

 

شده اونقدر حس كني تنهايي كه در اتاقتو ببندي

 

وتو سكوت مطلق خاطره هاتو مرور كني

 

و حوصله هيشكي حتي اونو نداشته باشي...

 


اونقدر تنـــــها كه فكر كني ديگه خدا هم باهات كاري نداره

 

تمام بدنت يخ ببنده از سرماي تنهايي..آره تنهايي سرده..

خدا جونم اغوشتو باز كن از اين دنيا و تنهايي خســتم..


 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

وقتی یه دختر به خاطر یه پسر اشک میریزه....

 


يعني واقعن عاشقشه
.
.
.
اما ....
.
.
.
وقتی یه پسر به خاطر یه دختر اشک بریزه
.
.
.
.
.
یعنی هیچ وقت دیگه نمیتونه...

 


دختر دیگه ای رو مثل اون دوست داشته باشه ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

بــاهات ســـرد شد؟؟؟


تـــ ـــرکـت کـــ ـرد ؟؟؟


شــب هــ ـا به یـــ ـاد
ش گـــــ ریه میـ ـکنــــی؟!


نـــ اراحـــ
ـت نبــ ــاش ....


یـــ ـه روز تـــ ـو تنهــــ ـا آرزوی زنــــ دگیـــ ـش میشـــ ی!!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

ای کسانیکه دم از رفاقت میزنید
.
.
.
لااقل هر 39 روز یکبار احوالی از دوست خود بگیرید
.
.
.
.
که اگر مرده بود به چهلمش برسید...!!!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

 

امروز كه از خواب بيدار شدم

 


از خودم پرسيدم: زندگي چه مي گويد؟

 


جواب را در اتاقم پيدا كردم

 


سقف گفت: اهداف بلند داشته باش!

 


...پنجره گفت: دنيا را بنگر!

 


ساعت گفت: هر ثانيه باارزش است!

 


آيينه گفت: قبل از هر كاري، به بازتاب آن بينديش!

 


تقويم گفت: به روز باش!

 


در گفت: در راه هدف هايت، سختي ها را هُلبده و كنار بزن!

 


زمين گفت: با فروتني نيايش كن


 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

 


وقتی یکیو دوس داری...

 

ناخودآگاه از بقیه آدمایی که دورتن فاصله میگیری؛

 

آخرش یه جایی به خودت میای

میبینی نه اون آدما واست موندن نه اون یه نفر ...

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

توی جاده ای که انتهاش معلوم نیست

پیاده یا سواره بودنت فرقی نمی کنه،

اما اگه همراهی داشته باشی که تنهات نذاره

،بی انتها بودن جاده برات آرزو میشه ......

صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 45 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.