اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
چه داروی تلخی است :وفاداری به خائن ، صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

کم کم کم کم عاشقم شو ، اما محکـم عاشقـم شـو

کم کم بیا نزدیکتـرم ، می خوام باشی دور و بـرم

کم کم کم کم عاشقـم شو ، اما محکـم عاشقـم شـو

کـم کـم آروم یواش یواش ، یواش یواش بیـا با مـن باش

نترس این عشــق می مونـه ، خــدا با ماسـت دیوونـه

نترس این عشـق پا برچاست ، نترس عشقم خـدا با ماست

نتـرس ایـن راه همـواره ، هـوامـون رو یکــی داره

آره این حالت عشقــه ، که تــو قلبـامــون آشوبـه

به قلبت راه نده ترس و ، عزیزم همه چی خوبه

یکی حامـی این عشقــه ، مــن اینـو تازه فهمیـدم

نگه می داره اون ما رو ، من این قول و بهت می دم

نترس این عشــق می مونـه ، خــدا با ماسـت دیوونـه

نترس این عشـق پا برچاست ، نترس عشقم خــدا با ماست

نتـرس ایـن راه همـواره ، هـوامـون رو یکــی داره

....

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

وقتی تــو می آیــی

مانند یک سلام ...

مانند یک بــهار ....

مانند یک عـبور ....

از راه می رسی و مـرا تازه می کنی

با یک سبـد لبخنــد

با دستانی پرسخاوت

و چشمانی مشتاق ....

همراه تـو هزار عـشـق از راه می رسـد

همـراه تـو بهـــار ...

بر دشت خشک سینـه مـن سبــز می شود .

وقتـی تـــو می ‌آیــی

پشـت نگــاه تــو

یک آسمان ستاره پر نور می شود .

وقتی تـو می آیــی

در کوچه های خلوت و تاریک قلـب مـن

مهتــاب می دمــد.

وقتـی تـو می آیــی

ای آرزوی گم شده قلــب کوچکم ...

مـن نیز با تـو به عشـق می رسم ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

دنیا به کام ماست اگر که یار هـم باشیم

هر لحظه به یاد هم و مددکار هم باشیم

در سختـی و غـم و در وقـت عیش و طـرب

در هر زمان مـن و تـو در کنار هـم باشیم

آری درست گفته اند که زنـدگـی زیباسـت

لیکن اگر من و تـو یار و غمخوار هــم باشیـم

خـوش لحظـــه ایسـت وقــت وصــال یـــار

آندم که ما مشتاق و خواهان هم باشیم

گرم است بازار بی وفایی و بی مهری و جفا

باشد ز لطف حق تا ابد دوستدار هـم باشیم

حالا که عمر می گذرد چون سحاب تنـد

یا رب کمک کـن کـه مـا رستگار باشیم

دلها گرفته می شود ز محنت و جور روزگار

اما به کام ماست اگر یــار هــم باشیـم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

                                بـده دستاتـو بـه مــن تا باورم شـه پیشمی

می دونم خوب می دونی، تو تار و پود و ریشمی

تـو که از دنیا گذشتی واسه یک خنده ی من

چرا من نگذرم از یه پوست و خون به اسم تن

تــو خیــالمــم نبــود دوبــاره عـاشقـــی کنـــم

ممنونـــم اجازه دادی با تـــو زنــدگـی کنــم

نمی دونم چی بگـم که باورت شه جـونمـی

تـوی این کابـوس درد ، رویـای مهـربونمـی

می دونـی با تــو ، پـرم از شعــر و ستاره

می دونـی بی تــو ، لحظــه حرمتــی نــداره

مــی دونــی در تــــو ، ایــن خـــــدا بـــوده

کـــه تــونـستـــه گـــل عـشقــــو بکـــاره

وقتی حتی پیشمی ، دلم برات تنگ می شه باز

عشق تـو ، تو لحظه هام حادثه ساز و قصه ساز

به جون خودت که بی تـو از نفس هم سیر می شم

نمی دونم چی می شه بدجوری گوشه گیر می شم

ممنونـم کـه بچــه بازی هامـو طاقـت می کنی

هـر چقدر بد می شم اما تو نجابت می کنی

هـر کجای دنیـا بـاشـم بـا منـی و در منـی

نگـران حال و روزم بیشتر از خـود منـی

می دونـی با تــو ، پـرم از شعــر و ستاره

می دونـی بی تــو ، لحظــه حرمتــی نــداره

مــی دونــی در تــــو ، ایــن خـــــدا بـــوده

کـــه تــونـستـــه گـــل عـشقــــو بکـــاره

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

ما که می ترسیم ازهجرت دوست

کاش می دانستیم !!

روزگاری که به هم نزدیکیم

چـه بهایـی دارد ؟

کاش می دانستیم !!

حس دلتنگی هر روز غروب

چـه دلیلـی دارد ؟

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

هر چه می خواهی بکن با این دل دیوانه ام

دسـت تــو افتــاده فـعـلا اختیار خانــه ام

باورت کردم ولی آتش نشاندی بر دلــم

زخم کاری می زنی انگار مــن بیگانه ام !

بشکن و آتش بزن اما بمان ای مهربان !

هـر چه می خواهد بیاید بر سر کاشانه ام

خوب می دانی میان باد و باران و غــزل

همچنان حیران و سرگردان شده پروانه ام

تا کجا باید بیایم قاف چشمانت کجاست ؟

کولــه بار درد دارم رحــم کن بر شانه ام

سایــه ها دیگــر برای پنجـــره تکراری انـد

یـک قـدم بـردار مـن با پنجره هـمخانـه ام

من صبوری میکنم شاید به رحــم آید دلت

یک سحــر یادت بیایـد کنـج یک ویـرانــه ام

میسپارم دست تـو مثل همیشه خانـه را

هر چـه می خواهی بکن با این دل دیوانـه ام

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

این روزها اگر گوش دلت را تیز کنی فقط یک چیز خواهی شنید :

♥♥ دوستت دارم ♥♥

گلایه از تکراری بودنش نکن

مشکل از مـن نیسـت !!!!

تـو زیاد دوست داشتنی هستی ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

درد عشقی کشیده ام که مپـرس

زهـر هجری چشیده​ام که مپــرس

گشتــه ام در جهــان و آخــر کـار

دلبـــری بــر گـزیــده ام کـه مپــرس

آن چنــان در هــــوای خـــاک درش

مـی رود آب دیـــده ام کــه مپــرس

من بـه گوش خـود از دهانش دوش

سخنـانــی شنیــده ام کـه مپــرس

سوی من لب چه میگزی که مگوی

لــب لعلـی گـزیــده ام کــه مپــرس

بـی تـــو در کلبــه گدایــی خـویــش

رنــج هایـی کشیــده ام کـه مپــرس

همچـو حافــظ غریــب در ره عشــق

بـه مقـامـی رسیــده ام کـه مپــرس

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

کنـارم هستـی و امـا دلــم تنــگ میشـه هــر لحظـه

خودت می دونی عادت نیست فقـط دوسـت داشتن محضه

کنـارم هستــی و بــازم بهــونــه هـامــو مـی گیــرم

میگـم وای چقـدر سـرده میـام دستـاتــو می گیــرم

یه وقت تنها نری جایی که از تنهـایـی می میرم

از اینجــا تا دم در هــم بـری دلشـوره مـی گیــرم

فقط تـو فکـر ایـن عشقـم تـو فکـر بـودن با هــم

محالـه پیـش مــن باشی بـرم سرگــرم کاری شم

میـدونــم کـه یـه وقتـایـی دلـت میگیــره از کـارم

روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم

تـو هــم مثـل منـی انگـار از ایــن دلتنگیـا داری

تو هم از بس منو میخوای یه جـورایی خودآزاری

یــه جـورایـــی خــود آزاری

کنـارم هستـی و انگـار همیــن نـزدیکیـاست دریــا

مگـه مـوهاتـو وا کردی که مـوجش اومـده اینجا

قشنگــه ردپـای عشــق بـیـا بـی چتــر زیـر بــرف

اگه حال منو داری میفهمی یعنی چتی این حرف

میــدونــم کـه یـه وقتـایـی دلـت میگیـره از کـارم

روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم

تـو هــم مثـل منـی انگـار از ایـن دلتنگیــا داری

تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خـودآزاری

یــه جـورایـــی خــود آزاری

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

کاش بـودی تـا دلـم تنهــا نبـود

تـا اسیــر غصــه فــردا نبــود

کاش بــودی تا بـرای قلـب مـن

زنــدگی این گونه بی معنا نبـود

کاش بـودی تا لبـان سـرد مــن

قصـه گـوی غصـه غـم هـا نبـود

کاش بـودی تا نگـاه خستــه ام

بی خبـر از مــوج و از دریـا نبـود

کاش بـودی تـا زمستـان دلــم

این چنین پرسوز و پرسرما نبود

کاش بـودی تـا فقـط باور کنی

بعد تــو ایــن زنــدگی زیبـا نبـود

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،
نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن
نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم
بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم
بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا…
تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سر میکنم
شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز
نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !
نه آن روزی که دوباره او را ببینم
، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم…
نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید
پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت!
این همان نیمه گمشده من است ؟
پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد!
یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده
مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ، همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود !
دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی !
با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ، جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده !

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

رفتنت..........نبودنت................نامردیت.......
هیچکدام نه اذیتم کرد نه ناراحت ونه واسم سوال شد
فقط یه بغض داره خفم میکنه :
چجوری نگات کرد که منو تنهاگذاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

گریه کار کمی ست برای توصیف نداشتنت …
دارم به رفتار پرشکوهی شبیه به مرگ فکر می کنم …
.
.
.
خدایا یا فریاد گلویم را بگیر یا بغض گلویم را …
هر کدام راه دیگری را بسته اند !
.
.
.
به آبنده بگویید نیاید ، حال من آینده ای که در گذشته انتظار داشتم نیست …
یک جای کار می لنگد !
.
.
.
ﻳﻪ زمانی ﻓﺮﺍﻣﻮﺷی ﻳﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭی ﺑﻮﺩ ؛ ﻣﺜﻞ ﺍلاﻥ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻧﻌمت ﺑﺎشه !
.
.
.
پاییز که شد به جرم کمکاری اخراجش کردند رفتگری که عاشق شده بود و برگ ها را قدم میزد و جارو نمیکرد …
.


تیغ روزگار شاهرگ “کلامم” را چنان بریده که سکوتم “بند” نمی آید …
.
.
.
اشک ها قطره نیستند بلکه کلماتى هستند که مى افتند فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسى را که معنى این کلمات را بفهمد …
.
.
.
خواب که می بینم تا چشم کار می کند ھستی تا چشم باز می کنم رفتی و این تکرار می شود ھر شب تا صبح !
.
.
.
همه یهویی ها خوبن :
یهویی بغل کردن
یهویی بوسیدن
یهویی دیدن
یهویی سورپرایز کردن
یهویی بیرون رفتن
یهویی دوست داشتن
یهویی عاشق شدن
اما امان از یهویی رفتن !!!
.
.
.
افسوس به خاطر تمام لحظه هایی که می توانستی “مرهمم” باشی نه “دردم” …
.
.
.
سخت است دنیایت یک نفر باشد و تو همان یک نفر را نداشته باشی …
.
.
.
مشکل از اونجایی شروع شد که خودش رفت اما یادش نه …
.
.
.
تو را میخواهم …
در این جمله اندوهی ست ؛ اندوه نداشتنت !
.
.
.
وقتی میخواستی از زندگیم بری ۱ دقیقه بیشتر طول نکشید …
ولی فقط بگو چقدر دیگه طول میکشه از ذهنم بری ؟؟؟
.
.
.
آهای نیمکت ها !!! بیهوده نشسته اید …
آنکه باید می آمد رفت !
.
.
.
پا
می رفت
می رفت
می رفت …
غافل از دلی که جا مانده بود !
.
.
.
آدم های ساده …
ساده هم عاشق می شوند
ساده صبوری می کنند
ساده عشق می ورزند
اما سخت دل می کنند و آن وقت که دل می کنند جان می دهند …
.
.
.
این روزها احساس میکنم چقدر شبیه سکوتم …
با کوچکترین حرفی میشکنم …
.
.
.
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود …
.
.
.
چقدر احمقانه است از یک قهوه ی تلخ انتظار فال شیرین داشتن …
.
.
.
به خاطر من بخند حتی به دروغ !
گاهی باید به کسی تنفس مصنوعی داد …
.
.
.
ای کاش فردا که از خواب بیدار میشدم زندگی رنگ دیگری به خود می گرفت …
رنگ رویاهایم …
.
.
.
تمام عشق تو را قطار جدایى روى ریل سرنوشتم برد ولى هنوز گل یادت اینجا گوشه اى از قلبم منتظر برگشتنت است …
من هر روز یادت را با اشکهایم آب میدهم …
کو دهقان فداکار احساس هایت ؟
.
.
.
تمام حرفهای ناگفته ام همین سکوتی است که می شنوی …
.
.
.
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﺪ !
.
.
.
“بعدا” چندم تقویم است ؟
قرار دارم …
.
.
.
دیگه از تمام دیالوگ های عاشقانه خسته شدم …
دلم فقط یه سلام ، یه دوستت دارم خشک و خالی از لبانی با صداقت میخواد !
.
.
.
رویاها را ول کن دلم …
هیچ “تو”یی دوستت نداشته ، حتی “تو”های رویاهایت نیز با “تو”های دیگر رفته اند !!!
بلند شو ، رویا دیدن بس است !!!
.
.
.
لطفا اگر قصد “ماندن” ندارید ، از هر گونه “بودن” هم خودداری کنید …
.
.
.
یکی زود به ستوه می آید
زود می رنجد
زود می رود
زود بر می گردد …
یکی به ستوه نمی آید
نمی رنجد
دیر می رود
برنمی گردد !
.
.
.
آدم از یه جایی به بعد دیگه حالش خوب نمیشه !
.
.
.
ببین با من چه کرده اند که تنها درد ، شفای درد من است …
.
.
.
زندگی ساده است ؛ به سادگی نبودن تو و به سادگی شکستن من …
.
.
.
هیچ هم برای خودش عالمی دارد …
وقتی “همه” هایت هیچ میشوند ؛ آن وقت “هیچ” برایت یک دنیاست …
.
.
.
من بروم ؛ آب ار آب تکان نمی خورد !
تو نرو که بی تو دنیا به هم می خورد …

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

متن عاشقانه ی زیبای سوز عشق

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است
چشمانم غرق در اشکهایم شده
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم ،
از تو میگذرم بی آنکه خاطره ای را از تو بر دوش بکشم ،
نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم.
از تو میگذرم ، تویی که گذشتی از همه چیز ،
این را هم فراموش میکنم ، جای من در اینجا نیست!

.
میروم تا آرام باشی ، تا از شر من و احساسم راحت باشی ،
میروم تا روزی پشیمان شوی ،حیف احساسات عاشقانه ام بود ،
میروم تا با کسی دیگر همنشین شوی
از تو میگذرم و شک نکن که فراموشت میکنم ،
هر چه شمع و شعله و آتش بود را در قلبم خاموش میکنم ….
نه اندیشیدن به تو فایده دارد ، نه فکر کردن به خاطره هایت ،
حالا آنقدر به دنبالم بیا تا خسته شود پاهایت….
تو لیاقت مرا نداری ، از تو میگذرم تو ارزشی برایم نداری….
کارت شده بود دلشکستن و بی وفایی ،
روز و شب من این شده بود که از تو سوال کنم کجایی؟؟
چرا پاسخی به دل گرفته ام نمیدهی ،
چرا سرد شده ای و مثل آن روزها سراغی از من نمیگیری؟
فکر کرده ای کیستی، برو با همان عاشقان سینه چاکت ،
برو که تو با یک نفر راضی نیستی!
از تو میگذرم بی آنکه تو را ببینم ،
محال است دیگر برگردم ، حتی اگر از غم و غصه بمیرم….
از تو میگذرم و بی خیالت میشوم ،
شک نکن بدون تو از شر هر چه غم در این دنیاست راحت میشوم
اشتباه گرفته ای ، من آن کسی که میخواهی نیستم ،
تا هر چه دلت خواست با دلش بازی کنی ،
میروم تا حتی نتوانی یک لحظه هم نگاهم کنی….
از تو میگذرم بی آنکه لحظه ای برگردم و تو را ببینم ،
یک روز بیا تا حساب تمام بی محبتهایت را از قلب شکسته ام برایت بگیرم….

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

 

پرسید چرا دیــــر کرده است؟
نکند دل دیگری او را اسیـــر کرده است؟
خندیدم و گفتم: او فقط اسیر مـــن است، تنها دقایقی چند تــاخیر کرده است…
گفتم امروز هوا ســـرد بوده است…
شاید موعد قرار تغییـــر کرده است…
خندیــد به سادگیــم و گفت:
احساس پــاک تو را زنجیــر کرده است.

 

گفتم از عشـــق من چونین سخن مگو…!
گفــت:
خوابی سالهاســت دیــر کرده است.

در آییــنه به خود نگاه می کنم آه عشق تو عجب مرا پیــر کرده است . . .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

 



بیا تا مقدسترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.
بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.
بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.
بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم.
بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.
بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن معنی واقعی عشقمان به همگان زیبا کنیم.
بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از بین ببریم

و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.
بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای همیشه عاشق بمانیم.
بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته باشیم و تمام لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد!
بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم.
حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!
.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

شب بود ، شبی که تصویری سیاهتر از گذشته ها داشت…
شبی که مهتابش در پشت ابرهای سیاه به خواب رفته بود.
شبی که گهگاهی ستاره های نادری در آسمان سیاه و ابری می درخشیدند .
ستاره هایی که نوری نداشتند…
شب سوت و کور شده بود ، بدون مهتاب ، بدون ستاره!
ابرها به آرامی از کنار ماه می گذشتند…وقتی ابرهای سیاه بر روی ماه می نشستند احساس تنهایی و سیاهی در من بیشتر می شد…
شب نمی گذشت ، بی پایان بود…کاش هر چه زودتر این شب بی پایان ، پایان داشت. سکوتی سرد در تنهایی و درد در قلب آسمان دلم احساس می شد…
سیاهی شب…تنهایی مرد همیشه تنها !
ستاره ها درد مرا نمی فهمند ، مهتاب خاموش مانده است، چون ابرهای سیاه روی آن را پوشانده اند…
تنها امیدم به مهتاب بود اما…
حالا به چه کسی بگویم درد دلم را در این شب غریبه!…
ستاره ها هر کدام در آسمان برای یک دل هستندو برای هزار چشم چشمک می زنند …
من دلم می خواهد درد دلم را برای کسی بگویم که یک دل و یکرنگ باشد اما!..
پس همان بهتر که درد دلم درونم بماند و تبدیل به بغض شود و در آخر سر بغضم تبدیل به همان گریه شبانه شود…همان بهتر…

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

خدایا این فرشته مهربان کیست که از آسمان برایم هدیه کرده ای؟
این چه گلی است که در هر چهار فصل گل است ؟
این چه ماهی است که در روزها هم در آسمان است و نور میدهد؟
این چه چهره ای است که در آن پر از روشنایی و زیبایی است؟
این چه پروانه ای است که اینقدر رنگارنگ و زیباست؟
این چه ستاره ای است که در بین تمام ستاره ها درخشان تر است؟
خدایا این چه عشقی است که جانم دیوانه او شده؟
چقدر مهربان است مهر و محبت در وجود اوست.
هدیه خداوند برای من از بهشت است ، فرشته ای که مسافر بهشت است.
خدا برایم این مسافر را از بهشت فرستاده تا برای همیشه این مسافردر قلبم بماند.او بهشت را دیده و می داند چقدر زیباست!
خدایا این مسافر کیست که اینقدر قلبش از محبت می تپد و او کیست که اینقدر از چشمانش مروارید می ریزد ، از دستانش گرما احساس می شود ، و از نگاهش عشق خوانده میشود؟
او کیست که آمده در قلبم و غوغا به پا کرده و مرا دیوانه خودش کرده؟
او از سرزمین رویایی آمده سرزمینی که همه آرزوی دیدن آن را دارند.
او از بهشت آمده با کوله باری از امید و آرزو آمده.
با ابرها همسفر بوده ابرهایی که رنگین کمان ریلهای آن بودند.
من افتخار میکنم عاشق فرشته و مسافری از بهشت خداوند شده ام!
.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, توسط رحیم |

اگر می خواهی عاشق شوی قلب را آماده حرفهای صادقانه کن…
اگر می خواهی عاشق شوی با اراده کامل به عشقت بگو که دوستش داری…
اگر می خواهی این عشقت برای همیشه پایدار بماند دروغ و نیرنگی را از صحنه عاشقی ات پاک کن…
اگر می خواهی به عشقت برسی احساسات را از وجودت دور نگه دار و سعی کن از ته دلت عاشق شوی…
اگر می خواهی عاشق شوی بیا و تا آخر راه عاشق باش…
با صداقت با یکرنگی با یکدلی…
بیا و برای رسیدن به عشقت با سرنوشت مبارزه کن با سختی ها مقابله کن…
اگر می خواهی به عشقت برسی درد و دلهایت را صادقانه به عشقت بگو…
به ظاهر نگو که دوستش داری از تمام وجودت بگو که دوستش داری… نیازی به فریاد نیست از ته دلت بگو عاشقی…
اگر می خواهی عشقت پاک و مقدس بماند بی ریا عاشق شو…
نیازی به ابراز احساسات با کلمه های احساسی نیست…
تنها باید نسبت به عشقت و دوست داشتنت پایدار باشی تا بتوانی به آنچه که می خواهی برسی…
تنها از ته دل عاشق باش…!!!

 

صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 45 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.