آهای عشق ، من تسلیم تو هستم…
آهای عشق ، من هیچ حرفی در برابرت ندارم که به زبان بیاورم…
تو مرا شکست دادی ای عشق… من تسلیم احساسات آتشین تو میباشم…
آهای عشق ، تو مرا خیلی شکنجه دادی ، مرا عذاب دادی ، یک دنیا غم و غصه در وجودم جا دادی ، ولی من باز هم من با این همه عذاب تسلیم تو شدم…
ای عشق تو مرا در باتلاق زندگی فرو بردی ، تو مرا در زندان عاشقی اسیر کردی ، تو مرا در سرزمین دروغینت نگه داشتی تا من از تو دور نشوم…
آهای عشق من تسلیم تو هستم ، اینک که من تسلیم تو شده ام ،میخواهی دوباره مرا شکنجه دهی ؟. مرگ را به تو ترجیح دادم ، اما تو نگذاشتی که من خودم را از این دنیا و از تو راحت کنم…
ای عشق ، تو کجایی؟. فریاد مرا می شنوی؟.. گریه های را میبینی؟… غم و غصه های مرا احساس می کنی؟….. پس چرا پاسخی به من نمیدهی؟…
من تسلیم تو شده ام … آروز داشتم یک بار هم تو تسلیم من شوی !
تنها آروزی من این بود که من تو را فراموش کنم ! اما…!
اما نتوانستم فراموشت کنم ، تو احساسی را در وجود من قرار دادی که دیگر فراموشی تو زمان مرگم هست…! آهای عشق من تسلیم تو هستم…
.
رویاهایم را امشب میگذارم پشت در، بیچاره رفتگر، چه بار سنگینی دارد
::
::
نقاش نیستم … ما تمام لحظه های بی تو بودن را درد می کشم
::
::
عاشقانه دوستت خواهم داشت بی آنکه بخواهم دوستم داشته باشی
و عاشقانه در غمت خواهم مرد بی آنکه بخواهم در مرگم اشک بریزی…
::
::
مرهم زخم هایم کنج لبان توست، بوسه نمیخواهم، سخن بگو
::
::
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
تا نشد رسوای عالم, کس نشد استاد عشق
نیمه رسوا عاشق اندر فن خود استاد نیست…
غم کشیدن هنر هرنقاش نیست!!!!!!!
10 رمز موفقیت در یک رابطه عاشقانه
در روابط عاشقانه، مثل سایر روابط، چیزهای کوچک و جزئی هستند که اهمیت دارند.
همانطور که به زبان آوردن یک کلمه نادرست یا یک نگاه ناجور میتواند یک زوج را هفتهها به قهر بکشاند، رفتارهای جزئی و کماهمیت هم باعث موفقیت و دوام یک رابطه میشوند. یک هدیه کوچک، یک تحسین غیرمنتظره و یک لحظه تماس جسمی میتواند یک رابطه را مستحکمتر کند.
به اعتقاد روانشناسان، این ابراز علاقهها و محبتها خیلی بیشتر از گوش دادن فعال و اعتماد در رابطه اهمیت دارند. تحقیقات مختلف 10 رمز موفقیت شاد، راضی و خوشبخت نگه داشتن زوجها را معرفی کرده است.
1. به همسرتان بگویید دوستش دارید.
بااینکه درست است که عمل کردن بهتر از حرف زدن است اما گاهیاوقات کلمات و حرفها تاثیر بهمراتب بیشتر نسبت به اعمال دارند. هرازگاهی احساساتتان را به صورت کلامی نشان دهید. یک "دوستت دارم" ساده میتواند احساسی عالی در همسرتان ایجاد کند و باعث میشود او احساس دوست داشته شدن و امنیت کند.
2. کمی محبت نشان دهید.
رفتارهایی که نشاندهنده صمیمیت جسمی است—گذاشتن دستتان پشت همسرتان، انداختن دستتان روی شانههایش وقتی جلوی تلویزیون نشستهاید، گذاشتن دستتان روی پایش وقتی کنار هم نشستهاید، گرفتن دستهایش موقع راه رفتن—احساسی گرم و صمیمی به همسرتان منتقل میکند و عشق و محبت شما را به او میرساند.
3. همسرتان را تحسین کنید.
همیشه چیزهایی که در همسرتان دوست دارید را به او بگویید—چیزهایی که تحسین میکنید، چیزهایی که در شما ایجاد غرور میکند، تواناییها و نقاط قدرت او. ایجاد یک رابطه عاشقانه فقط مربوط به پیوند درونی نیست، برای به دست آوردن چنین رابطهای باید بتوانید او را تشویق و تحسین کنید و برای رشد و پیشرفت در جریان زندگی حمایتش کنید. به همسرتان کمک کنید از تواناییهای خود در بالاترین حد استفاده کند.
4. خود را تقسیم کنید.
چیزهایی که دوست دارید و دوست ندارید، آرزوها و ترسها، دستاوردها و اشتباهات یا هر چیز دیگر مربوط به خودتان را فقط برای خود نگه ندارید. اگر چیزی برایتان مهم است، آن را با همسرتان تقسیم کنید. از این مهمتر، این تقسیم کردن خودتان باید بیشتر از هر کس دیگر با همسرتان باشد. بااینکه لازم است در هر رابطهای کمی فضای شخصی برای هر دو طرف وجود داشته باشد، اما همسرتان باید همیشه نزدیکترین فرد به شما باشد.
5. هر زمان همسرتان نیاز داشت، حضور داشته باشید.
وقتی همسرتان با یک مشکل مهم در زندگی خود روبهرو می شود، مثل از دست دادن کار خود یا مرگ یکی از عزیزانش، مشخص است که باید چه بکنید. اما در اتفاقات جزئی زندگی هم خیلی مهم است که همیشه برای او حضور داشته باشد-مثل یک مشاجره کوچک در محلکار، یک اشتباه کاری و ... باید به حرفهای او گوش دهید، با او دردودل کنید و بتوانید آرامش را دوباره به همسرتان برگردانید.
6. هدیه بدهید.
از فرصتها برای دادن هدایای مادی استفاده کنید. یک کتاب خوب، یک دسر خوشمزه، یک تکه طلا یا جواهر یا لباس، هر چیز کوچک یا بزرگی که به او نشان دهد به فکرش هستید. یک یادداشت عاشقانه برای او بگذارید یا یک پیامک عاشقانه بفرستید. این کارها به همسرتان نشان میدهد همیشه به یادش هستید و دوستش دارید.
7. به نیازها و کمبودهای همسرتان با سخاوت جواب دهید.
یکی از بزرگترین قاتلان روابط، انتظارات غیرمنطقی است. شما با یک انسان ازدواج کردهاید نه یک ربات، انسانی که سرشار از اشتباه و نقص است. اینها خصوصیات او هستند نه اشکالات او. باید یاد بگیرید خصوصیات و ویژگیهای همسرتان را بشناسید و تحسین کنید. باید او را همانطور که هست بپذیرید. ازآنجاکه ضعفهای ما در مرکز عمیقترین ناامنیهای ماست، به هیچ عنوان سعی نکنید اشتباهات و اشکالات او را برجستهتر از آنچه که هست نشان دهید.
8. "زمان تنهایی" را یکی از اولویتها قرار دهید.
هر چقدر هم هر دو شما زندگیهای پرمشغلهای داشته باشید، حتماً حداقل یک یا شب در هفته را تنها با هم بگذرانید. تجربههای تازه با هم داشته باشید، از خاطراتتان برای هم بگویید و از بودن با هم لذت ببرید.
9. هیچ چیز را دستکم نگیرید.
هر روز بخاطر وجود همسرتان و هزاران خوشی که با خود به زندگیتان آورده است، قدردانی و شکرگزاری کنید. به خاطر داشته باشید که اگر در رابطهتان شاد و خوشبخت هستید، مطمئناً همسرتان روزی هزاران کار انجام میدهد که رابطهتان پابرجا بماند. هیچوقت این را دستکم نگیرید.
10. به دنبال برابری باشید.
حتماً از قانون طلایی رابطه پیروی کنید: با همسرتان همانطور رفتار کنید که دوست دارید با شما رفتار شود. کارها و مسئولیتها را بین خودتان تقسیم کنید و انتظار چیزهای غیرمنطقی نداشته باشید که خودتان حاضر به دادن آنها نیستید.
خیلی ساده حرفش را گفت:
من لیاقت تورا ندارم.
اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یادآوری کند؟یا خیانتش را توجیه کند؟
دردناک ترین قسمت یه رابطه عاشقانه اونه که یه روز بدونی تو فقط
گزینه ی روز مباداش هستی.
یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت
اصلا نمیدونست عشق چیه عاشق به کی میگن
تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید
هرکی که میومد بهش میگفت من یکی رو دوست دارم بهش میگفت دوست داشتن و عاشقی
مال تو کتاب ها و فیلم هاست....
روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی
توی یه خیابون خلوت و تاریک
داشت واسه خودش راه میرفت که
یه دختری اومد و از کنارش رد شد
پسر قصه ما وقتی که دختره رو دید دلش ریخت و حالش یه جوری شد
انگار که این دختره رو یه عمر میشناخته
حالش خراب شد
اومد بره دنبال دختره ولی نتونست
مونده بود سر دو راهی
تا اینکه دختره ازش دور شد و رفت
اون هم همینجوری واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خیابون
اینقدر رفت و رفت و رفت
تا اینکه به خودش اومد و دید که رو زمین پر از برفه
رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد
همش به دختره فکر میکرد
بعضی موقع ها هم یه نم اشکی تو چشاش جمع می شد
چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوری بود
تا اینکه باز دوباره دختره رو دید
دوباره دلش یه دفعه ریخت
ولی این دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن
توی یه شب سرد همین جور راه میرفتن و پسره فقط حرف میزد
دختره هیچی نمیگفت
تا اینکه رسیدن به یه جایی که دختره باید از پسره جدا میشد
بالاخره دختره حرف زد و خداحافظی کرد
پسره برای اولین توی عمرش به دختره گفت دوست دارم
دختره هم یه خنده کوچیک کرد و رفت
پسره نفهمید که معنی اون خنده چی بود
ولی پیش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد
اون شب دیگه حال پسره خراب نبود
چند روز گذشت
تا اینکه دختره به پسر جواب داد
و تقاضای دوستی پسره رو قبول کرد
پسره اون شب از خوشحالیش نمیدونست چیکار کنه
از فردا اون روز بیرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد
اولش هر جفتشون خیلی خوشحال بودن که با هم میرن بیرون
وقتی که میرفتن بیرون فکر هیچ چیز جز خودشون رو نمی کردن
توی اون یه ساعتی که با هم بیرون بودن اندازه یه عمر بهشون خوش میگذشت
پسره هرکاری میکرد که دختره یه لبخند بزنه
همینجوری چند وقت با هم بودن
پسره اصلا نمی فهمید که روز هاش چه جوری میگذره
اگه یه روز پسره دختره رو نمیدید اون روزش شب نمیشد
اگه یه روز صداش رو نمیشنید اون روز دلش میگرفت و گریه میکرد
یه چند وقتی گذشت
با هم دیگه خیلی خوب و راحت شده بودن
تا این که روز های بد رسید
روزگار نتونست خوشی پسره رو ببینه
به خاطر همین دختره رو یه کم عوض کرد
دختره دیگه مثل قبل نبود
دیگه مثل قبل تا پسره بهش میگفت بریم بیرون نمیومد
و کلی بهونه میاورد
دیگه هر سری پسره زنگ میزد به دختره
دختره دیگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نمیزد
و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه
از اونجا شد که پسره فهمید عشق چیه
و از اون روز به بعد کم کم گریه اومد به سراغش
دختره یه روز خوب بود یه روز بد بود با پسره
دیگه اون دختر اولی قصه نبود
پسره نمیدونست که برا چی دختره عوض شده
یه چند وقتی همینجوری گذشت تا اینکه پسره
یه سری زنگ زد به دختره
ولی دختره دیگه تلفن رو جواب نداد
هرچقدر زنگ زد دختره جواب نمیداد
همینجوری چند روز پسره همش زنگ میزد ولی دختره جواب نمیداد
یه سری هم که زنگ زد پسره گوشی رو دختره داد به یه مرده تا جواب بده
پسره وقتی اینکار رو دید دیگه نتونست طاغت بیاره
همونجا وسط خیابون زد زیر گریه
طوری که نگاه همه به طرفش جلب شد
همونجور با چشم گریون اومد خونه
و رفت توی اتاقش و در رو بست
یه روز تموم تو اتاقش بود و گریه میکرد و در رو روی هیچکس باز نمیکرد
تا اینکه بالاخره اومد بیرون از اتاق
اومد بیرون و یه چند وقتی به دختره دیگه زنگ نزد
تا اینکه بعد از چند روز
توی یه شب سرد
دختره زنگ زد و به پسره گفت که میخوام ببینمت
و قرار فردا رو گذاشتن
پسره اینقدر خوشحال شده بود
فکر میکرد که باز دوباره مثل قبله
فکر میکرد باز وقتی میره تو پارک توی محل قرار همیشگیشون
دختره میاد و با هم دیگه کلی میخندن
و بهشون خوش میگذره
ولی فردا شد
پسره رفت توی همون پارک و توی همون صندلی که قبلا میشستن نشست
تا دختره اومد
پسره کلی حرف خوب زد
ولی دختره بهش گفت بس کن
میخوام یه چیزی بهت بگم
و دختره شروع کرد به حرف زدن
دختره گفت من دو سال پیش
یه پسره رو میخواستم که اونم خیلی منو میخواست
یک سال تموم شب و روزمون با هم بود
و خیلی هم دوستش دارم
ولی مادرم با ازدواج ما موافق نیست
مادرم تو رو دوست داره
از تو خوشش اومده
ولی من اصلا تو رو دوست ندارم
این چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم
به خاطر اینکه نمیخواستم دلت رو بشکنم
پسره همینطور مثل ابر بهار داشت اشک میریخت
و دختره هم به حرف هاش ادامه میداد
دختره گفت تو رو خدا تو برو پی زندگی خودت
من برات دعا میکنم که خوش بخت بشی
تو رو خدا من رو ول کن
من کسی دیگه رو دوست دارم
این جمله دختره همینجوری تو گوش پسره میچرخید
و براش تکرار میشد
و پسره هم فقط گریه میکرد و هیچی نمیگفت
دختره گفت من میخوام به مامانم بگم که
تو رفتی خارج از کشور
تا دیگه تو رو فراموش کنه
تو هم دیگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن
فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم
باز پسره هیچی نگفت و گریه کرد
دختره هم گفت من باید برم
و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو دیگه فراموش کن
و رفت
داستان واقعی ، دخترخاله و پسرخاله ای بودن که از بچه گی با هم بزرگ شدن و اسمشون رو هم بوده واسه ازدواج دختره اسمش مریم بوده پسره هم جواد ، جوادو مریم خیلی همدیگه رو دوست داشتن جوری که هر روز باید همدیگه رو میدیدن جواد همیشه مواظب مریم بود و اگه کسی مریمو اذییت می کرد اون پشتشو میگرفت حالا هر کی باشه چه مادر مریم چه پدر یا داداشش باشه یه دفه خانوم معلم مریمو تنبیه کرده بود جواد هم فهمیده بود و معلم مریمو با سنگ زده بود ، اگه پارک میرفتن باید با هم میرفتن اگه جواد میرفت تو مغازه چیزی بگیره برا مریم هم میگرفت حتی عروسک هم براش میخرید مریم هم همینطور ، هیچکدومشون هم پولدار نبودن و در یک سطح بودن ، این دوتا با هم بزرگ شدن و دبیرستانو با هم تموم کردن و اینجا بود که طرز فکرها عوض میشه و سختیهای زندگی رو درک میکنن طوری که رو عشقهاشون هم تاثیر میذاره مریم دختر قشنگی شده بود جواد هم واسه خودش مردی شده بود جواد هم کار میکرد هم درس میخوند مریم هم محکم درس میخوند تا دانشگاه قبول بشه از قضا مریم دانشگاه قبول شد ولی جواد قبول نشد اینجا بود که دانشگاه بین دو تا عاشق فاصله انداخت قرار شده بود بعد از دبیرستان عقد کنن ولی مریم هی عقدو عقب مینداخت...
جو دانشگاه رو مریم و دوست داشتنش تاثیر گذاشته بود هر موقع از دانشگاه بر میگشت و جواد میرفت پیشش یا میگفت خسته ام یا درس دارم یا به بهونه های مختلف جوادو بی محل میکرد تا یک سال جوادو دور داد تا اینکه تو جمع جلو همه گفته بود من قصد ازدواج ندارم و بهتره جواد بره زن بگیره و فکر منو از سرش بیرون کنه اصلا کسی باورش نمیشد مریم بتونه همچین حرفی بزنه جواد بلند شده بود گفته بود مریم تو این حرفو جدی زدی؟ مریم هم گفته بود پسرخاله من تا دانشگاهو تموم کنم چهارسال طول میکشه بهتره به فکر دختر دیگه ای باشی این برا هر دومون بهتره جواد گفته بود شوخی رو دیگه بس کن مریم هم گفته بود من هیچوقت انقد جدی نبودم جواد گفته بود نکنه من کاری کردم که ناراحت شدی؟ اونم گفته بود تو کاری نکردی من بدرد تو نمیخورم اینو گفته بود و از خونه زده بود بیرون جواد رفته بود دنبالش و تو خیابون با هم دعوا کرده بودن جواد بهش گفته بود تو چت شده؟ چرا بیربط حرف میزنی؟ این بازیو تمومش کن و برگرد من نمیتونم بدون تو زندگی ولی قلب رئوف و نازک مریم از سنگ شده بود به جواد گفته بود اگه ادامه بدی خودمو می کشم جواد با گریه گفته بود کی مریم قشنگ و مهربون منو از من گرفته؟ مریم گفته بود کسی نگرفته ما مال هم نبودیم و اون موقع بچه بودیم و عشق چیز پوچ و بی فایده است و حالا پول حرف اول رو می زنه جواد گفته بود خب منم پول دار میشم منم میرم دانشگاه مریم هم گفته بود ما به درد هم نمی خوریم و دیگه هیچ وقت سراغ من نیا ، بعد از این هر کاری پدر و مادر هردوشون کردند که مریم راضی بشه مریم زیر بار نرفت که نرفت این وسط جواد خودشو باخته بود و رفته بود سراغ قرص های روان گردان برای آروم کردن خودش درسشو ترک کرده بود و کارش شده بود مصرف قرص. مریم هم که اصلا به فکر جواد نبود ، مریم بعد از دو سال از دانشگاه با پسر دیگه ای ازدواج کرد که مهندس بود حالا جواد عشق خودشو میدید که با پسر دیگه ای داره می ره گردش و ازا ینی که هست بدتر میشد اینجا بود که پدر مادر جواد اونو برده بودند به یک مرکز درمان و جواد خودش هم تصمیم گرفته بود دیگه به مریم فکر نکنه و زندگیشو دوباره درست کنه بعد از تقریبا چند ماه جواد سلامتی خودشو به دست اورد و درسشو دوباره شروع کرد و درس میخوند برا کنکور دیگه کار نمی کرد و فقط درس میخوند انگیزه هاش چندبرابر شده بودند ( اینایی که میگم تو چند سال اتفاق افتاده بود و منی که دارم می نویسم خودم احساساتی شدم سرنوشت چه کارایی که با آدم نمیکنه) بعد از امتحان کنکور جواد مهندس عمران قبول شده بود و دیگه زندگیش از این رو به اون رو شده بود جواد قرص خوار با توکل به خدا و اراده محکم و کمک پدر و مادر و دکترا سالم شده بود و برا خودش شده بود مهندس جالب تر این این بود که شوهر مریم فردی چشم چرون و شکاک بود و همش چشمش دنبال دخترای مردم بود و اجازه نمیداد مریم که به خونه پدر و مادرش حتی بره همیشه گوشی مریمو چک میکرد حتی چند بار مریمو زده بود درسته که شوهرش پولدار بود ولی نه از پولش بهره می برد و نه از وجود خودش شوهرش چون خودش خراب بود به زنش هم شک می کرد مریم چون به جواد پشت کرده بود و با عشقش بازی کرده بود همش میگفت حقمه باید سرم بیاد وقتی به کارایی که با جواد تو بچگی هاشون کرده بود وقتی به دوست داشتنی هایی که بینشون بود فکر میکرد آرزوی مرگ میکرد که چرا اینقدر در حق جواد بد کرده ولی روش نمی شد که از شوهرش جدا بشه چون همه بهش زخم زبون می زدند آخر نتونست طاقت بیاره و به شوهرش گفته بود من نمیخوام دیگه باهات زندگی کنم مریم با چشمی پر از اشک و خون برگشته بود خونه پدر و مادرش و آخرش از شوهرش جدا شد حالا خوبه که بچه دار نشده بود ولی روحیشو به کلی از دست داده بود دانشگاهشو هم تموم نکرده بود بعضی موقع ها درس میخوند ولی مگه زخم زبون مردم میزاشت درس بخونه و راحت باشه جواد هم از حالش باخبر شده بود و یک روز رفت دیدنش و خیلی عادی و رسمی ولی روش نشد با جواد روبرو شه بخاطر همین جواد رفته بود تو اتاقش و احوالشو پرسیده بود مریم هم گفته بود حالی واسم نمونده که ازش بپرسی بعد گفته بود اومدی اینجا که زجرکشم بکنی؟ آره من احمقم بی شعورم ، اصلا هر چی دلت میخواد بگو جواد هم گفته بود نه من دیگه از دستت ناراحت نیستم تو خواستی زندگی خودتو بکنی من اشتباه کردم که مزاحت می شدم عشق چیز پوچ و بی فایده است این حرف مریمو داغون کرد بعد بهش گفته بود که خودشو ناراحت نکنه و میتونه زندگیشو دوباره شروع کنه و دوباره باطراوت بشه فقط اراده میخواد و توکل به خدا اینو گفته بود و خواسته بود بره ولی مریم مانع شده بود و نذاشته بود یقه شو گرفته بودو بهش گفته بود من تو رو میخوام من اشتباه کردم من بچه بودم گول اطرافیانمو خوردم بخدا هنوز عاشقتم جواد که از شرم و خجالت قرمز شده بود زبونش بند اومده بود و همینجوری نگاش میکرد بعد مریم گفته بود بیا ببین همش از تو نوشتم و خاطرات بچه گیمون بعد دفتر خاطراتشو آورده بود و به جواد نشون داده بود جواد که اشک از چشماش جاری شده بود بهش گفته بود من اگه دوستت نداشتم هرگز پامو اینطرفا نمیذاشتم فقط دنبال یک فرصت میگشتم که بهت بگم منم هنوز عاشقتم و هر کاری کردی رو فراموش میکنم تو مریم کوچولو و قشنگ خودمی بعد بهش گفته بود همین امشب میام خواستگاریت تا دیگه برای همیشه مال خودم بشی مریم از بس گریه کرده بود دیگه اشکی براش نمونده بود و باورش نمیشد جواد بخشیدتش و هنوز دوسش داره بعد از چند ساعت حرف زدن جواد تدارک خواستگاری رو چیده بود و مریمو برای همیشه به ازدواج خودش دراورده بود.این هم داستان پر ماجرای جواد و مریم ولی مردایی مثل جواد کم هستن و پول وعشق دو چیز جدا از هم هستن پس هیچ وقت دچار اشتباه نشید.
کنارت
ایستاده باشم یا نه
بگذار
همه چیز را...
از وسط قیچی کنم
تا تو...
در نیمی باشی
من...
در نیمی دیگر
حال و روز کسی را...
که دیگر
هیچ نگاهی دلش را نمیلرزاند...!
این روزا که تموم شد
میام میزنم روشونت و میگم
جنبه رو حال کردی.....
هر جا رنجیدم لبخند زدم .....
فکر کردند درد ندارد , سنگین تر ضربه زدند...
مطمــــئن باش
دستِ احتــــياج به سمت ِتــــو که هيـــچ
به سمت ِ خودم هم دراز نخواهم کرد
شايـــد کــه تنهايي هايم ، از تنهايي دق کنــــد.....
شبها که طلوع می کند خورشید
به خستگی ها سپاس می گویم
بی شمارش دقیقه ها
در تردد رویا شناور می مانم
تا دیری دیگر
تا غروب خورشید در صبح
شب هاکه می گشاید راز
از پس پشت خاطره ها
چیزی نو زاده می شود هر دم
به آغازیدن ها سپاس می گویم
شب ها حس می کنم هستم
و در لا به لای وجودم
حس می کنم که هنوز هستی
در سکوتی نه چندان دلچسب
با نگاهی نه چندان بی درد
به خاطر بودنت سپاس می گویم!
دلتنگه یه سلام عاشقونه
با یه بغض بی بهونه
می نویسم تا بدونی
یاد تو، تو دل می مونه
یادته وقتی می رفتی
دم به دم نگات می كردم
بغض سنگین توی چشمام
گفتی: صبر كن برمی گردم
یادته قسم می خوردیم
عزیزم بی تو میمیرم
اما حالا كه تو نیستی
من با دلتنگی اسیرم
یادمه وقتی می گفتم
به خدا نمیری از یاد
آه سردی می كشیدی!
توی قلبم مثل فریاد
اما حالا كه تو نیستی
حال و روز من خرابه
آخر قصه ی عاشق
اشك و ماتم و سرابه
اما حالا كه می بینم
بی تو دل رنگی نداره
توی آسمون چشمام
غروبا بارون می باره
می دونی طاقت ندارم
با غم و غصه اسیرم
زود بیا كه خیلی تنهام
به خدا بی تو میمیرم
دلتنگه یه سلام عاشقونه
با یه بغض بی بهونه
می نویسم تا بدونی
یاد تو، تو دل می مونه
یادته وقتی می رفتی
دم به دم نگات می كردم
بغض سنگین توی چشمام
گفتی: صبر كن برمی گردم
یادته قسم می خوردیم
عزیزم بی تو میمیرم
اما حالا كه تو نیستی
من با دلتنگی اسیرم
یادمه وقتی می گفتم
به خدا نمیری از یاد
آه سردی می كشیدی!
توی قلبم مثل فریاد
اما حالا كه تو نیستی
حال و روز من خرابه
آخر قصه ی عاشق
اشك و ماتم و سرابه
اما حالا كه می بینم
بی تو دل رنگی نداره
توی آسمون چشمام
غروبا بارون می باره
می دونی طاقت ندارم
با غم و غصه اسیرم
زود بیا كه خیلی تنهام
به خدا بی تو میمیرم
هر روز تكراريست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند
هیچ چیز بیشتر و بدتر از این
مغز استخوان آدمو نمی سوزونه که
اطرافیانت بهت بگن:
اگه ...دوستت داشت نمیرفت.
چه کلمهـــ مظلومــ ــی استــــــ
" قسمتـــــ "
تمــ ــامـــ تقصــ ـــیرهــ ــایـــ مــ ــا را به عهدهـــ می گیــ ــرد ...!!
چرا ترک کنم سیگار لعنتی را
که فریاد میزند نبودنت را؟
که در دست میگیرم بدن نرمش را
جای دستهای سردت
که کام میگیرم از لبان گرمش
جای لبهای سردت که حس میکنم بودنش را
باﻳﺪ ﺑﺪﺟﻨﺲ ﺑﺎﺷﻲ ﺗﺎ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﺎﺷﻦ ؛
ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻛﻨﻲ ﺗﺎ ﺩﻳﻮﻭﻧﻪ ﺍﺕ ﺑﺎﺷﻦ ؛
ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕﻲ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻮ ﻓﻜﺮﺕ ﺑﺎﺷﻦ ؛
ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻲ ﺭﻧﮓ ﻋﻮﺽ ﻛﻨﻲ ﺗﺎ ﺩﻭﺳِﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ ؛
... ﺍﮔﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻱ،
ﺍﮔﻪ ﺑﺎﻭﻓﺎﻳﻲ ،
ﺍﮔﻪ ﻳﻚ ﺭﻧﮕﻲ ،
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ .
مـَـرگ مَغـــزی شُــده...بــایـد زودتـــر دفــن شــود...
چیـــزی بــَرای اِهـدا هـــم نــدارد...
اِحســـاسَـــم استــــ !
تــــا همیـن دیــروز زنـده بـــود
خـــــودمــ دیـــدمــ ،
كِســـی لِهــــش كــــــرد و رَفــتـــــ..!
I always feel happy, you know why?
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
Because I don't expect anything from anyone,
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،
Expectations always hurt ..
Life is short ..
So love your life ..
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..
زندگی کوتاه است ..
پس به زندگی ات عشق بورز ..
Be happy .. And keep smiling .. Just Live for yourself and ..
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..
Befor you speak » Listen
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن
Befor you write » Think
قبل از اینکه بنویسی » فکر کن
Befor you spend » Earn
قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش
Befor you pray » Forgive
قبل از اینکه دعا کنی » ببخش
Befor you hurt » Feel
قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن
Befor you hate » Love
قبل از تنفر » عشق بورز
That's Life … Feel it, Live it & Enjoy it.
زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر
گناه من عاشق شدن بود ، اشتباه من با تو ماندن بود .
آغازی شیرین، اما قصه ای تلخ از عشق من و تو.
کاش قصه عشقمان همچو آغازش شیرین بود، همان قصه ای که تو لیلی بودی و من مجنون تو
گناه خویش را میپذیرم اما افسوس که دیگر راهی برای بازگشت ندارم و تمام پلهایی که با شوق و شور از آنها عبور میکردم شکسته شده اند.
اما با خود عهد بسته ام حالا که گناه کردم دیگر اشتباه نکنم.
تنها من مانده ام و یک بی وفاو یک عالمه اشک در چشمانم.
آرزو دارم تنها یک راه برای بازگشت داشته باشم تا بتوانم همان مرد تنهای قصه ها باشم.
همان مردی که نه غمی در دل داشت و نه حتی لحظه ای دلتنگ کسی میشد.
همان مردی که برای خودش در رویاهایش آرزوهای شیرینی در سر داشت.
اگر میدانستم پایان قصه عشق اینگونه است اگر میدانستم در عشق بی وفایی ، و خیانت است
هیچگاه این قصه تلخ را آغاز نمیکردم.پایان قصه من و تو تلخ ترین پایانی است که هیچگاه حتی در خواب نیز آن را تصور نمیکردم.
از همان لحظه ای که عاشقت شدم و آن لحظات شیرینی که با تو سپری کردم پیدا بود که عشق من و تو هیچگاه پایانی نخواهد داشت،اما اینک پی برده ام که هیچ عشقی در این زمانه وجود ندارد.
اگر میدانستم پاسخ عشق به محبت هایم، اشکهایم، دلتنگی هایم ،شکنجه هایم ، سختی هایم،
اینهمه بی وفایی و بی محبتی و بی خیالی است هیچگاه عاشق نمیشدم.
آری گناه من عاشق شدن بود و اشتباه من با تو ماندن،
گناه خویش را میپذیرم و با خود عهد بسته ام که دیگر اشتباه نکنم!
دوستت دارم
!!! ای یار : دلتو به من بسپار
دوست دارم لبالب ... میسوزه عشقم از ترس
پر میشم از عشق تو ... هر ثانیه هر شب
دوستت دارم تا فردا ... دوست دارم تا دریا
شاید ببینمت باز ... تو وقت خواب و رویا
....................................................
ساعتی از شقایق ... دقیقه های عاشق
دوست دارم تو بارون ... تموم این دقایق
سبد سبد ستاره ... رو دوش شب سواره
اگه فردا نباشه... دوست دارم دوباااره