برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...
برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...
برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ...
برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...
برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...
برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...
برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...
... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای
برای تويی كه قلبت پـا ك است ...
برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
تو با منی و من تنها هستم ، در قلب منی و من به عشق تنهایی زنده هستم،
تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد
توهمسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد.
تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم،
انگار نه انگار بامنی ،نشسته ای برای خودت حرف از عشق میزنی!
همیشه به یاد توام ودر حسرت داشتنت،دلگیر و سردم در روزهای نداشتنت
یک بار عاشق شدم و یک عمر برای تو ،یک بار هم نگفتی دستهایم مال تو!
آن رویا از خیالم رفت و قصه آغاز شد،همه چیز به نفع تو تمام شد
دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ،چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد
من پر از درد بودم و خسته ،اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد
تو با منی و افسوس که من بی تو هستم،انگار نه انگار که عشق تو هستم!
بودن و نبودنت فرقی ندارد،اینکه سرد هستی و با تو بودن تنها برایم عذاب دارد
هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟
هزار درد دل ناگفته در دلم مانده و همدلم نیستی،
آنقدر اشک ریخته ام که چشمانم نمیبیند که دیگر نیستی!
نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام
تو با منی و من تنها نشسته ام، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام!
..♣♣….•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥.•`*•…♣♣
اون روزهای عاشقونه مال تو این شب های بی قراری مال من
♥یه روز تو از اینجا میری میشکنه تنها دل من♥
♥ نذار بهت عادت کنم جدایی سخته گل من ♥
♥تو که نمیمونی پیشم داغتو رو دلم نزار ♥
♥نذار بهت عادت کنم تا که جدایی سخت نشه ♥
♥نهال عشق و بسوزون تا یه روزی درخت نشه ♥
♥ما که بهم نمیرسیم حتی توی خواب و خیال ♥
♥قسمت ما یکی نشد حتی توی فنجون فال ♥
♥نمی شه این پله ها رو دو تا یکی کرد و رسید ♥
♥دیوار سنگه بینمون نمی شه دیوار رو ندید ♥
♥ نذار بهت عادت کنم ♥
دیروز ها...
دیروز ها کسی را دوست می داشتم...
اما...
اما امروزها...تنهایی...تنهایی...
تنها...تنهایی را دوست دارم...!
تنها کودکی کردم تنها به دنیا آمدم
تنهای تنها دنیا رو میدیدم تنهای تنها آسمونو حس میکردم
تنها بزرگ شدم تنها به سرانجام اندیشیدم
تنها پایان کارم رو تنهایی حدس زدم تنها با تو حرف میزنم
تنها ، دلم رو با تو قسمت میکنم تنها ، تنهای یمو با تو لمس میکنم
تنها هستم ، تنهای تنها تنها زندگی خواهم کرد
تنهای تنها خواهم بود تنهایی با من یکی شده
بر لوح سرنوشتم تنهایی حک شده و منتظر مینشینم
البته ، تنهای تنها برای رسیدن به آرامش
برای رسیدن به خدا تنهای تنها
خسته ام
خسته
هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد
بی تو خاموش ام
من به دنبال سحری سرگردان می گردم
تو سخن می گویی من نمی شنوم
تو سکوت می کنی من فریاد می زنم
با منی با خود نیستم
و بی تو خود را در نمی یابم
دیگر هیچ چیز نمی خواهد و نمی تواند تسکین ام بدهد
حقیقت بزرگ است و من کوچک ام
با تو بیگانه ام
مرا با خود آشنا کن بیگانه من
مرا با خودت یکی کن.
نمیدانم چرا رفتی ...
نمیدانم چرا !!! شاید خطا کردم
و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا؟! تا کی؟! برای چه؟!
ولی رفتی ...
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره
با مهربانی دانه برمی داشت ،
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو
آسمان چشمهایم خیس باران شد
و بعد از رفتن تو
تمام هستی ام زین رو به آنرو شد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
وفهمیدم تو نامم را از یاد خواهی برد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفاییها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم...
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمیدانم چرا !!!
شاید به رسم عادت" پروانگی مان "
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
سهم توطناب
دیگه از خستگیام خسته شدم
دیگه از نگاه عاشقانه بسته شدم
میزنم تیغ به بند بستگی
مگه آزاد بشم ز خستگی
بسه تنهایی دیگه توی قفس این نگاه رنگی مداد
بسه این قفس بدون هم نفس
دیگه بسه تشنگی بدون آب
خوردن فریب و نیرنگ سراب
واسه هر کی دل من تنگ میشه
تا میفهمه دلش از سنگ میشه
می نویسم "د ی د ا ر"
تو اگر بی من و دلتنگ منی
یک به یک فاصله ها را بردارکا
من تو را تا بی کرانها
من تو را تا کهکشانها
از زمین تا آسمانها
دوست دارم می پرستم
من تو را همچون احورا
من تو را همچون مسیحا
همچون عطر پاک گلها
دوست دارم می پرستم
من تو را با هستی خود با وجودم
عاشقم با خون خود با تمام تار و پودم
من تو را با لحظه های انتظارم
عاشقم با این نگاه بی قرارم
من تو را همچون پرستو
یاسمن ها،نسترن ها
من تو را با هر چه هستی
دوست دارم می پرستم
ای کاش می دانستی عشق من برای تو بارانی بود در بهت زمین تشنه غربتت پرواز پروانه ها بود بر روی ساقه های مهربان گندمزارت ای کاش می دانستی عشق من پشتوانه هزار کندو بود بر هزاران گرده افشانی در میان تنهایی مزرعه آفتابگردانت ای کاش می دانستی چشمان مهربان این من عاشق توان دستانت بود در هنگام نوازشها قدرت پاهایت بود در هنگام راه رفتن ها تو خورشید بودی تو ماه بودی در فراسوی مرزهای نامهربانی تو صداقت عشق بودی برای من تو ندانستی قناری تنها آواز نمی خواند تنها می گرید قناری تنها می میرد... رفتی تو باز ماندم با کوله بار اندوه عمریست بی تو این دل گردیده یار اندوه کس نیست تا بگیرددستان خسته من صد بار جان سپردم در چشمه سار اندوه از ره رسید امشب شب زنده داری من یا رب چه سوز دارد شبهای تار اندوه از صد هزار انجم در آسمان چشمت ما را چه بود قسمت؟جز چوب دار اندوه تا با نگاههایت من را ز من گرفتی مسکن گزید این دل در شوره زار اندوه غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم می روم قلب تچشمهایم خیس از باران اشک و انتظار من به این دوری خدایا کی عادت می کنم ؟ و را پیدا کنم برق چشمان تو را معنا کنم می روم شاید که در دشتی بزرگ معنی عشق تو را پیدا کنم می روم تا با نگاه گرم تو این دل دیوانه را شیدا کنم می روم عاشق شوم همچون نسیم غنچه های عشق را تا وا کنم |
زندگی رنگ تنهایی است و عشق رنگ اندوه
دوست دارم
در این تنهایی بسازم نه اینکه با زندگی بسوزم
دوست دارم
گرمای عشق تن یخ زده ی اندوه را ذوب کند اما می دانم که
این گونه نیست ، عشق همیشه تنهایی می آورد
دوست داشتن صدای فاصله هاست
پس !!!
خوش به حال ماهیان دریا که عاشق آب هستند
و همیشه در عشق خود غوطه ورند
خوشا به حال کسی که " عاشق " است و عشقش روشنی بخش " قلبش "
عشق وصل نیست! شادی نیست! گاهی جدایی و غم و حسرت است. پس از عشق
پرهیز کن ! حیف است ، مگذار قلب پاک و مهربانت با غبار عشق آلوده گردد، حیف است
چشمان سیاه و زیبای تو روزی برای غم جدایی اشکبار شود
گریه کردم تا بدونی زندگی بدون غم نمیشه
اگر اسمان هم از رنگ ابی خسته شد تو امید ت
را هیچ وقت از دست نده
مگه تو نگفتی که دوستم داری پس چرا تنهام گذاشتی
شبی غصه ها را صدا می کنم حساب دلم را جدا می کنم
چه دارم به جز یک دل سوخته دلی از شرار غم افرو خته
غم دل که جان را شرر می زند بدین سینه هر لحظه سر می زند
به هرکس که رو کردم او پشت کرد کف باز امید را مشت کرد
تبسم به رویش زدم اخم کرد رخ طفل جان مرا زخم کرد
ندا یم شنید ید و پنهان شد ید به پنهانی من نمایان شد ید
کسی در به روی دلم وا نکرد ز روزن کسی هم تماشا نکرد
نپرسید از من کسی درد مرا که چون می گذارم شب سرد را
من و غم دو همزاد دیرینه ایم من و غم دو همزاد دیرینه
تو ای خدای مهربان خــودم تنها تنها دلـم چو شام بی فردا دلم چــو کشتی بی ناخدا به سینـه
دریـا دلـــم تــو ای خدای مهــربـان تو ای پناه بـی کسـان به سنگ غم مشکن دگرچو شیشه
مینـا دلم تو هم برو ای بیوفا مبر بر لب نام مرا دل تنگم بیگانه شد نمیخواهد دیگر تو را نشان
من دیگر مجو حدیث دل دیگر مگو دلم شکسته زیر پا نمی خواهد دیگر تو را تو ای خدای
مهربان تو ای پناه بی کسان به سنگ غم مشکن دگر چو شیشه
زندگی رنگ تنهایی است و عشق رنگ اندوه
دوست دارم
در این تنهایی بسازم نه اینکه با زندگی بسوزم
دوست دارم
گرمای عشق تن یخ زده ی اندوه را ذوب کند اما می دانم که
این گونه نیست ، عشق همیشه تنهایی می آورد
دوست داشتن صدای فاصله هاست
پس !!!
خوش به حال ماهیان دریا که عاشق آب هستند
و همیشه در عشق خود غوطه ورند
خوشا به حال کسی که " عاشق " است
و عشقش روشنی بخش " قلبش "
امروز بعد از ظهر، یعنی یک روز بعد از تو
نگو این حسو کسی جز تونمیدونه
گذشتن از عشقو کسی جز تو نمیتونه
نگو میمونی، نگو تو میتونی با من باشی
نگو میتونی تو تو امروز من باشی
نگو میمونی، نگو تو میتونی با من باشی
نگو میتونی تو تو امروز من باشی
****
پس اینو باور کن، تو از امروز صبح شدی پاک از ذهنم
پس اینو باور کن، رفتی از قلبم خالی از تو فکرم
امروزتو نکن آلوده، هرچی که بینمون بود نابوده
از این عشق میاد بوی سرد فراموشی
اینو بدون تا ابد با غم هم آغوشی
۲۰دیقه زیادی شد این بار؟ " hasti "
نیست عینه خیالت هم انگار
شاید ترافیکه، یا که هوا بده
شاید اصلا ماشین گیرت نیومده
میام سریع به خودم،یه غریبه شدم
افکارم همه جویده شدن
مهم نیست واسم کجا پارک کردم
که تا الان حتما جریمه شدم
عمری دارم از زمین و زمان هی دور میخورم
هی سر میخورم، باز پر میکنم دورو برمو بر میخورم
با یه آدمه جدید که تا یادمه پرید
یک روزمثله یک سال گذشت، یعنی امروز مثله امسال گذشت
آره اینه رسمش، قلبِ من شکست و پینه بستش
….
نگو میمونی، نگو تو میتونی با من باشی
نگو میتونی تو تو امروز من باشی
نگو میمونی، نگو تو میتونی با من باشی
نگو میتونی تو تو امروز من باشی
****
پس اینو باور کن، تو از امروز صبح شدی پاک از ذهنم
پس اینو باور کن، رفتی از قلبم خالی از تو فکرم
نذار این قصه پایانش یه جور دیگه ای باشه
سر این بغض سر بسته یه جای دیگه ای باشه
چه دل بستن چه دل کندن
همه یه گوشه از قصه ست
همه روزای من با تو
شریک شادیو غصه ست
اگه هیچ حرفی نمونده
اگه لبامو میبندم
پر بغض گلوم اما
به ظاهر باز می خندم
طلوع بی وفایی ها
غروبم را تماشا کن
تموم خاطراتت رو که با من بود حاشا کن
پیش مردم مدارا کن
نذار این عشق رسوا شه
بذار این قصه پایانش
یه جور دیگه ای باشه
اگه هیچ حرفی نمونده
اگه لبامو میبندم
پر بغض گلوم اما
به ظاهر باز می خندم
به دنبال کسی باش
که تو را به خاطر زیبایی های وجودت زیبا خطاب کند
نه به خاطرجذابیتهای ظاهریت
who calls you back when you hang up on him
کسی که دوباره با تو تماس بگیرد
حتی وقتی تلفنهایش را قطع می کنی
who will stay awake just to
watch you sleep
کسی که بیدار خواهد ماند
تا سیمای تو را در هنگام خواب نظاره کند
wait for the guy who kisses your forehead
در انتظار کسی باش که مایل باشد
پیشانی تو را ببوسد
who wants to show you off to world
when you are in your sweats
کسی که مایل باشد حتی در زمانی که درساده ترین لباس هستی تو را به دنیا نشان دهد
who holds your hand in front of his friends
کسی که دست تو را
در مقابل دوستانش در دست بگیرد
Wait for the one who is constantly reminding you how much he cares about you and how lucky he is to have you
در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد تو بیاورد که تا چه اندازه برایش مهم هستی و نگران توست و چه قدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد
wait for the
one who turns to his friends and says that's her
در انتظار کسی باش که زمانی که تو را می بیند به دوستانش بگوید اون خودشه
[همان کسی که میخواستم
تمام سپاسم برای کسی است که به من نیازی نداشت اما فراموشم نکرد....رحیم
حالا که فرقی نمی کند...
کنارت
ایستاده باشم یا نه
بگذار
همه چیز را...
از وسط قیچی کنم
تا تو...
در نیمی باشی
من...
در نیمی دیگر
تو چه میفهمی
حال و روز کسی را...
که دیگر
هیچ نگاهی دلش را نمیلرزاند...!
خدایا...
این روزا که تموم شد
میام میزنم روشونت و میگم
جنبه رو حال کردی.....
خداوندا گله دارم
و زندگی را به اجبار می گذرانم
سکوت را انتخاب میکنم برای فریاد زدنم
خداوندا گله دارم
ز خود نیز من گله دارم
ز انسانها
ز شادی ها
ز غمها
ز تاریکی
ز این روزگار
خداوندا گله دارم
قفل غمها را با کدامین کلید از روزگار بگشایم
برای آنچه که می بینم اما نمی توانم کاری بکنم
دل سوختن؟ رسم عاشقی اين نيست که تک و تنها بسوزی و ديگر
نمانی، ... کاش می دانستيم که زودتر از ما، عشق ماست که برای
دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهميديم که قدر بودن، قدر
عاشقی، قدر عشق چيست و چقدر است، کاش بيراه نمی رفتيم و می
مانديم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...
بازی با کلمات قشنگ است، بازيگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ،
که حقيقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازيسازی را بی نياز از دروغ
و نيرنگ می سازد...
نمی دانم! بلد نيستم! من نمی دانم دل سوختن برای چيست؟ مرا سوختنی
نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او،
می سوزم، آری، اما نه به درد اين بازيگر قهار و خوشرنگ زندگی،
نه به سختی و دل تنگی نمادين اين دنيای پوشالي...
آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی،
می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برايم ديگر نمانده است، نمی
خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می
سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد
از عشقم،
و می بوسم، می بويم، می جويم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی
را، هر نسيم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزديک سازد،
وقتي چيکه چيکه اشکات روي گونت مي ريزه…..
وقتي مي گردي اوني رو پيدا کني که مي خواي …
بعد يه لحظه خودتم گم مي کني وقتي مي خواي بخندي
اما اشک امانتو بريده .… وقتي مي خواي گريه کني
اما غرور بهت اجازه نمي ده .…اونوقته که تازه مي
فهمي بغضت داره داغونت مي کنه….. اونوقته که مي
فهمي کساني رو کم داري … اونوقته که مي فهمي هر
کسي رو رها کردن راحت نيست ….. آره خودتم اينو
خوب ميدوني که اگه صداقت رو قبول نکني خدا بهت
پشت مي کنه…… وقتي نمي دوني براي آروم شدنت
بايد چيکار کني ….. وقتي هنوز تو لحظه هات صداي
نفس هاي ؟ جاري ….. اون زمان که اشک از چشمات
حلقه حلقه پايين مياد ؛ اون زمان که دل اشک هم شکسته
؛ مثه دل تو !!! آروم که چشاتو ببندي ؟ مي بيني همون
گوشه ي متروکه ي ذهنت که رهام کردي به اميد خدا و
خودت راه افتادي تا به آسمون برسي …. خودت راه افتادي
تا سفر رو به پايان برسوني…. بدوون ؟ ...بدون پاهاي
؟.... اما بين سفر احساس کردي که يه چيزي کم داري …
برگشتي که ؟ با خودت ببري !!! ؛ حالا … حالا …
اون ديگه نيست … اون ديگه وجود نداره..
ديگه حرفي ندارم ….
هربار که لباس تازه ای به تن می کنی
بهـار از میان چشمانت شکوفه می دهــد
چــاره ای جز بویـیـدن نـدارم !
آنگاه مـنـم که بـــیـقـرارت می شــوم ...
و از عـقـربه های عجول ساعت
و برگهای شـتـابان تـقـویـــم
جـــز تــمــدیــــــد با تـو بـودنــم
هــــیـــچ چــیــز دیگــری نمی خـــواهم ...
*******************************
چــرا گـرفـتـه دلـت مـثـل آنکه تنهایـــی
چـــه قـــــدر هــــم تـــنــهــــا ؟!
خـیــال مـی کـنـم
دچار آن رگ پنهان رنـگـها هـسـتـــــی !
دچــــــــــــــــــــــــار یـعنـی عــــــاشــــــــــق !!!
و فـکـر کن کـه چـه تـنـــــــــــهاســـــــــت
گـر کـه ماهی کوچک
دچـــــــار آبــــی دریــــای بیــــــــکران بـاشـــــد...
دلتنگه یه سلام عاشقونه
با یه بغض بی بهونه
می نویسم تا بدونی
یاد تو، تو دل می مونه
یادته وقتی می رفتی
دم به دم نگات می كردم
بغض سنگین توی چشمام
گفتی: صبر كن برمی گردم
یادته قسم می خوردیم
عزیزم بی تو میمیرم
اما حالا كه تو نیستی
من با دلتنگی اسیرم
یادمه وقتی می گفتم
به خدا نمیری از یاد
آه سردی می كشیدی!
توی قلبم مثل فریاد
اما حالا كه تو نیستی
حال و روز من خرابه
آخر قصه ی عاشق
اشك و ماتم و سرابه
اما حالا كه می بینم
بی تو دل رنگی نداره
توی آسمون چشمام
غروبا بارون می باره
می دونی طاقت ندارم
با غم و غصه اسیرم
زود بیا كه خیلی تنهام
به خدا بی تو میمیرم
چرا غمگینی ؟ : عاشق شدم
آیا عشق شیرین است ؟ : بله شیرین تر از زندگی
چرا تنهایی ؟ : ویژگی عاشق هاست
لذت تنهایی چیست ؟ : فکر به او و خاطرات او
چرا می روی ؟ : برای اینکه او رفت
دلت کجاست ؟ : پیش او
قلبت کجاست ؟ : او برده
پس حتما بی رحم بوده نه ؟ : نه اصلا
چرا ؟ : چون باز هم او را میپرستم . . .
وقتی که دیر می کنی هر ثانیه پیشه یار
اون دیگه می گذره با غم
با خودم فکر میکنم شاید عزیزم
تو میخوای ما جدا بمونیم از هم
وقتی که دیر میکنی دلم میگیره
از غم دوری تو تب می کنم
هر صدای پای که می یاد عزیزم
من لباسمو مرتب می کنم
دوست ندارم رفتی دل من سوزوندی
دوست ندارم رفتی با من نموندی
حالا که رفتی حال دل من خرابه
با تو موندنم دیگه واسه من عذابه
دیونه کردی دلمو خدا میدونه
آهه دل من همیشه با تو می مونه
تا قد ندارم که دیگه باشی کنارم
دست از سرم بردار برو دوست ندارم
با تو بی تو بودنءبا تو نبودنءدیگه فرقی نداره
با تو دیگه سردمءبر نمی گردمءاین رسم روزگاره