استوار به سوی فردا گام بردار
حتی آنگاه که زندگی به سوی بد وبدتر گرایش دارد
خویشتن را نباز
و آن سخن شیرین را به یاد آر
" وقتی از اسب افتادی
بهترین کار این است که بر پشت اسب بنشینی "
در این کلام حکمتی است دلنشین
چه در خصوص زندگی نیز مصداق دارد
گاه سواره راه می پیماییم
عمر را پشت سر می گذاریم
وقتی ناگهان
بی انتظار، اتفاق می افتد
و جهان به دور سرمان می گردد
آن وقت است که مضطرب، آزرده و ترس خورده می شویم
آن گاه است که باید به عمق درون خویش بنگریم و
و ببینیم می توانیم
به جای بمانیم ، در همان جا که فرو غلتیده ایم
یا می توانیم بر خیزیم و پشت راست کنیم
و مصممانه و استوار گام برداریم
به سوی فردا
و به خاطر بسپار
می توانی تا آنگاه که بخواهی در جای خود بمانی
تا زخم سکوت را مرهم گذاری
اما هرگز از برخاستن بیم مدار
و هر زمان که احساس کردی وقتش رسیده
دیگر بار از نو آغاز کن...
چرا که بار دیگر ممکن است زمان
موفقیت تو باشد.
GO Confidently in the Direction of Tomorrow
Even when things have gone
About as wrong as they can go
Don t get discouraged
The old expression about
If you fall off a horse
The best thing to do is to"
"get right back on
has a lot of wisdom into it
Its the same with life
Some times we go riding along
Having the time of our life
When all of a sudden
The unexpected happens
and turns our world around
But it s then ... when we re feeling
anxious and hurt and afraid
that we need to look deep inside
and see- that we can either
stay in the place where we fell
or we can get right back up
and go confidently
in the direction of tomorrmw
And remember
s okay to stay down as long as it tak׳It
To recover from each and every fall
but dont ever be afraid of getting up
and beginning again just as soon
as you feel the need
because “next time “ might very well be
. the time that you succeed
با تو همان گونه رفتار خواهد شد که تو با دیگران رفتار کرده ای
برروی یک سنگ قبر در مقبره ای در مصر متعلق به سده ی 16 قبل از میلاد نوشته شده است:
(( او برای دیگران همان خیر وصلاحی را جستجو می کرد که برای خود آرزو داشت ))
جهان هستی منصف وعادل است، برداشت امروز ما از زندگی حاصل کشته های دیروز ماست.
منبع : کتاب راز شاد زیستن
من از این به بعد بجای این جمله ها :
مواظب خودت باش
دستت درد نكنه
خدا خیرت بده
سلامت باشی
قربونت برم
فقط یه جمله میگم:
"دلت نشكنه!"
چون همه اونها بدون این بی فایده ست !
بعد یه خیانت...
بعد اینکه همه چیزتو از دست دادی،پشت دستتو داغ میکنی که دیگه عاشق نشی و به هیچ کس مهربونی نکنی...
یه چند وقت که میگذره...
بدون احساس راه میری ، بدون احساس زندگی میکنی، بدون احساس نفس میکشی و بی تفاوت از کنار همه چیز رد میشی....
گاهی اونقد پیش میری که به خودت میگی دوست داشتن و عشق دروغه....
بدون اینکه خودت بفهمی شدی یه آدم آهنی ، یه مرده ی متحرک....
بعد اینهمه بدبختی زیر لبات آروم فریاد میزنی:
لعنت به تو بی معرفت...
تُف به همه ی خاطرات...
لعنت به تو...
اگر قلبها دریچه ی نفوذند و صادقانه نفوذ کردن
پایدارترین مهربانی ها در قلبهاست
پس بدان دیدن شنیدن و حتی در نوشتن
نیز میتوان تورا دوست داشت!!!
من دارم تو آدمکها میمیرم...........
تو داری از پریها برای من .......
قصه میگی..........
آيا اين تقدير منه؟؟؟؟؟
تا روزها در جاده دلتنگی بنشينم و
افسوس دوری تو را بخورم؟؟
درختان جاده زندگيم در حال خشك شدن هستند.
افسوس كه تو ديگر در كنارم نيستی
افسوس كه سرنوشت برای ما جدايی را رقم زده .
افسوس كه هرچه بدوم و بدوم تو دور و دورتر می شوی
گفتی ما بدون هم خوشبخت تريم اما....
...........................
اما خوشبختی من در با تو بودن بود
افسوس كه خوشی ها تمام شد
افسوس كه باهم بودن ها تمام شد
اما اگر تو بدون من خوشبختی
دوری را تحمل می كنم
....................
من و تو دو خط موازی بوديم كه هرگز نقاشی پيدا نشد
تا دو سر ما را عاشقانه به هم برساند
و تا آخر اين دنيا موازی خواهيم ماند.
لعنت به تنهایی ...
لعنت به این تنهایی دلم برات تنگ شده ...
لعنت به تو....
لعنت به عشق و عاشقی........
از يک عاشق شکست خورده پرسيدم:
بزرگ ترين اشتباه؟ گفت عاشق شدن
گفتم بزرگ ترين شکست؟ گفت شکست عش
گفتم بزرگترين درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترين غصه؟ گفت يک روز چشم های معشوق رو نديدن
گفتم بزرگترين ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگ ترين عشق؟ گفت شيرين و فرهاد
گفتم زيبا ترين لحظه؟ گفت در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگترين رويا؟ گفت به معشوق رسيدن
پرسيدم بزرگترين ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت:
(مرگ)
لعنت به تو با ذات خرابت با این رفاقت و با این مرامت
به من نگاه نکن هرزه نگاهت دیگه من نمیدم جام بلا بت
کجا میری بی سر صدا بی چشم و روی بی حیا
میری با کی رفیق بشی داری میری پیش کیا
تو اومدی سراغ من صدا زدی پیشم بیا
کم نذاشتم تو عاشقی معرفت و لطف و صفا
قایمکی داری میری تنهام گذاشتی بی وفا
تو که همش با من بودی حالا میخوای بری کجا
خجالتم خوب چیزیه خوبه بترسی از خدا
برو پیش هرکی می خوای دیگه سراغ من نیا
آره برو بی معرفت دیگه ازت بدم میاد
عشقتو کشتم تو دلم دور شو ازم ای رو سیا
به سیم آخر میزنم میگم که از پیشم برو
میخوام فراموش بکنم خاطره هاموعشق تو
میخوام بری از این دیارمیخوام بری دیگه نیای
لعنت به تو که با دروغ هر روز میگی منو میخوای
لعنت به اون قلب سیات لعنت به این بخت بدم
لعنت به اون لحظه که من ازعشق واست حرف میزدم
لعنت به تو که با منی اما دلت جای دیگس
میخوام بری نبینمت واسم نبودی هم نفس
میخوام بری دیگه نیای میخوام بری از این دیار
میخوام بری نبینمت دلت شده بوته ی خار
لایق عشقم نبودی اصلا لیاقت نداری
بخوای کنار من باشی یا سر رو شونم بذاری
برو که دیگه واسه من یه ذره حرمت نداری
برو دیگه نبینمت حوصلمو سر میبری
ای زاده ی هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ای شناگر قابل تو آب نمی دیدی
بازیچه شب گردان مهتاب نمی دیدی
ای زاده ی هفت پشت اصالت
تفسیر تو این بود اگر از اصل نجابت
لعنت به تو و ذات خرابت
اینک تو و این مرداب
اینک تو و این مهتاب
بیداری اگر این است
رفتیم دگر در خواب
ای کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگی تو در این نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
رفتیم و از این رفتن بسیار تو را بخشید
آزادی و قلب تو بر رفتن ما خندید
آن تازه رس نوبر گر حال مرا پرسید
گو شکر خدا گفتم و راضی ز ثوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
بر اصل و نسب بالی
ای اصل و نسب عالی
ای کاش نبینی تو
آن روز که پامالی
ای عاشق پوشالی
اینک تو و جولانگه مستان شرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ای عاشق پوشالی
گفتم که گلی افسوس
پا تا به سرت خاره
ای بی خبر و مدهوش
این مستی پیروزی
چند است و نه بسیاره
سقای هزار تشنه ی آواره
سیراب شدند جملگی از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
در آیینه ات بنگر
حیوان صفتی بینی
حاشا مکن این باور این دست تو نیست اینی
این است ترازوی عدالت
تو پادشه مکر و رضالت
ارزانی آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پیش کش و قصه ی ما هم به سلامت
ای زاده هفت پشت اصالت
تفسیر تو این بود اگر از اصل نجابت
لعنت به تو و ذات خرابت
پایان سخن بشنو این غائله شد از نو
در مکتب عشاق اگر این بود همه صبر و قرارم
گر حوصله این بود وچنین پا به فرارم
این گونه اگر گربه صفت بودم و حاضر به جوابم
لعنت به من و عشق و بر این ذات خرابم
اینک تو و این مرداب اینک تو و این مهتاب
بیداری اگر این است رفتیم دگر در خواب
ای کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگی تو در این نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو
مرحبا به این همه عشق و وفا
چه دل زبر و زرنگی داشتی تو
به خیالم که تو شاه پریونی
باوفایی خوب و پاکی مهربونی
به خیالم که اگه وفا کنم من
قدر این مهر و وفا رو تو می دونی
به خیلم که تویی عصای پیری
توی دستات دستای منُ می گیری
به خیالم که در این عهد جوونی
لحظه ای رو بی وجودم نمی مونی
چه خیال پوچ و چه فکر مُحالی
همه قصه ، همه ریا ، همه واقی
دنبال یه روزنه یه روشنایی گشتم
و ندیدم اما جز سیاه
مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو
مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو
مرحبا به این همه عشق و وفا
چه دل زبر و زرنگی داشتی تو
منو بگو چه ساده دل چه ساده و چه خوش خیال
زیر چه ابر تیره ای باز کرده بودم پر و بال
تو رو بگو چه بی وفا انگار نه انگار با منی
نشستی با رقیب من حرف از محبت می زنی
مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو
مرحبا به این همه عشق و وفا
چه دل زبر و زرنگی داشتی تو
ا
ای خدای مهربون دلم گرفته
با تو شعرام همگی رنگ بهاره ، با تو شعرام هیچ چیزی کم نمیاره
وقتی نیستی همچیم تیره و تاره ، کاش ببخشی تو خطا هامو دوباره
ای خدای مهربون دلم گرفته از این ابر نیمه جون ، دلم گرفته از زمین و آسمون دلم گرفته
آخه اشکامو ببین دلم گرفته تو خطا هامو نبین دلم گرفته، تو ببخش فقط همین دلم گرفته
توی لحظه های من شیرین ترینی واسه عشق و عاشقی تو بهترینی
کاش همیشه محرم دل تو باشم تو بزرگی اولین و آخرینی....
تسلیت قلب صبورم اون دیگه دوستت نداره....
سهم اون یه عشق تازه سهم تو طناب داره |
اگه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنیا به پایان برسه
تموم خطوط تلفن،تالارهای گفتگو و ایمیلها اشغال می شه....
همه جا پر میشه از این كه:
رنجوندمت،پشیمونم،منو ببخش
تو را عاشقانه می پرستم
مراقب خودت باش.
اما بین این همه پیام یكی تكون دهنده تره:
همیشه عاشقت بودم ولی هیچ وقت بهت نگفتم!
پس عشق و محبت را تقدیم آنكس كه دوستش داریم كنیم
شاید كه دیگر فردایی نباشد.
بَچه کـــِ بودم ، بَستَنـــــے ام را گــاز مے زَدَنـد
قيامَتـــ به پـآ ميکردم ،
چـه بيــــهوده بُزُرگــــ شُدم...
حالا روحَــم را گـاز مےزنند و مےخندم!
چه آسون از کنارم میگذرن
مثل یه غم تو روزهای بارونی پاییزی
مثل صدای خش خش برگها زیر پام
انگار تو اصلا نبودی
انگار یه خیال بود یه خواب
تو این سکوت شبهایبی توبودندرد یه عاشق رو فقط ستاره ای میدونه
که ماهش رفته زیر ابرهای تیره
کی میدونه وقتی قلب عاشق رو میشکنن
چی میتونه مرحم زخمای قلب پاره پارش باشه
حتی اگه اونی که با دیگری رفته
پشیمون برگرده
دیگه از چشم عاشق خسته افتاده…
از این دله تنگ هر چه بگی بازم کمه
توی دفتر ثبت دلتنگی ها
میخوام جملتو تموم کنم اما نمیشه
میخام دیگه بس کنم اما انگار
خود دل میگه بگو
بیشتر از غم من بگو
بگو برای همگان تا بدانند
دل تنهاترین است
و این تنهاترین بهترین است
و روزی که دفتر ثبت دلتنگی ها را دیگران ببینند
روزیست که من دیگه نیستم
و شاید این نوش دارویی باشد پس از مرگ دل
بر سر جاده زندگی نشستم تا شاید پرستویی مهاجر پیغامی از تو بیاورد و اکنون که رفته ای
تنها اشک است که تمامی ندارد.
تو رفتی و بعد از تو باران انتظار چه بی صدا میبارد.
و من در خلوت تنهایی خویش مانند شمع میسوزم.بعد از تو سرگردانی تنها در دشت زندگیم.
سفر تنها سهم من ازچشمان تو بود.دیشب فانوس زندگیم به امید روی تو روشنایی میبخشید
و امشب بی تو در گذرگاه زمان خفته است.اکنون زمان کوچ پرستو ها و نزدیک شدن غروب بر بام
شهر است. من باز آخرین قطرات اشک را روشنایی ستاره های یادت میکنم و نهال عشق را در
گلدان خالی زندگیم میکارم تا در نبود تو خزان تنهایی آن را از پا در نیاورد
به جوانی ام به قلبم ... به خدای جسم و روحم ... به خدای آسمان ها...
به تمام کهکشانها ... به ستارگان روشن ... به کرانه های دریا ... به نگاهت ...
به خدا ... به خاک پایت ... به نگاه خنده هایت ... به کبودی افق ها ...
به سحر به خنده ی گل ... به سپیدی سپیده ... به تمام خاک دنیا ...
به خدا اگر بخندم ... به خدا اگر بنالم ... به خدا اگر بمیرم ... توئی آخرین تلاشم ...
توئی ... آخرین نگاهم ...
کی بود که با اشکای تو یه اسمون ستاره ساخت
کی بود که به نگاه تو دلش رو عاشقونه باخت
کی بود که با نگاه تو خواب و خیال عشق و دید
کی بود که تنها واسه تو از همه دنیا دل برید
نگو کی بود کجایی بوداونکه برات دیوونه بود
رو خط به خط زندگیش از عشق تو نشونه بود
من بودم اونکه دلشوساده به پای تو گذاشت
اونکه واسش بودن تو به غیر غم چیزی نداشت
من بودم اونکه دل اخر عشق تورو خوند
اونکه به جای عاشقی حسرتشو به دل نشوند
حسرت دوست داشتن تو همیشگی بوده و هست
کاش میرسید به گوش تو صدای قلبی که شکست
عشق ورزیدن خطاست
حاصلش دیوانگیست
عشق بازان جملگی دیوانه اند
عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند
عشق کو
عاشق کجاست
معشوق کیست
جنبش نفس است که عشقش خوانده اند
آنکه میمیرد ز شوق دیدن امروز ما
گر بیابد بیشتر
گر ببیند دلبران تازه تر
عشق عالم سوز خاموش می شود
چهره ی ما هم فراموش می شود
سنگ قبرم را نمی سازد کسی
مانده ام در کوچه های بی کسی
بهترین دوستم مرا از یاد برد
سوختم خاکسترم را باد برد