من به امید دیدار تو زنده ام
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام...
من آفریده شده ام تا جهنم خالی نماند.....
جز من ...
کسی را به جهنم
راهی نیست...
شیطان در قهر خدا
مرا ربود .
*****
روزی که به دنیا آمدم
سرم
بر زانوی خدا بود .
روزی که به دنیا دل بستم
شیطان
بر پیشانی ام بوسه زد ....
*****
من در ابهام تاریک تولدم
گناه را
نقش زدم
در کتاب باورم
و به قهرخدا فخر کردم ...
آن روز...
مرگ گل اندیشی های من بود ...
و جشن شیاطین هزار جان هزار رنگ .
من
آفریده شده ام
تا جهنم خالی نماند ...
جهنم
معنی وجود من است ...
مال این حرفا نبودی.............
واسه عشقم "تا" نبودی
واسه هجرت" پا" نبودی
تو هجوم بیکسی ها
بودی و...اما... نبودی
در نبرد ما و ظلمت
خوبه من با ما نبودی
اگه تو عاشقه عشقی
واسه چی رسوا نبودی؟
من از اول می دونستم
مال این حرفا نبودی
عشق
اگه نگات کرد عاشقته.
اگه خجالت کشید بدون برات میمیره.
اگه سرش و انداخت پایین و یه لحظه رفت تو فکر بدون بدونه تو میمیره
و
اگرم خندید بدون اصلا دوست نداره.........................
می مانی و شبها پرستاره میشود
می آیی و زندگی عاشقانه میشود
میباری و همه جا تازه میشود
می تابی و دلم بیشتر عاشقت میشود
با تو بودن تکرار میشود
این تکرارها باز هم تکرار میشود و
دنیا که تو باشی از آن میشود
تو هستی و دلم به تو خوش است
تو می مانی همین برایم کافیست
آسمان چشمانم همیشه به رنگ آبیست
میخواهمت ، میخواهمت ای تمام بود و نبودم
تو کجا بودی لحظه هایی که در پی تو بودم
تو کجا بودی لحظه ای که در آرزوی داشتن یکی مثل تو بودم
میخواهمت تا ابد ، این احساسم همیشه در دلت بماند!
نیامده ام که بی وفا باشم ، آمده ام که با تمام وجودم عاشقت باشم
همانگونه که اینک دیوانه ات هستم ،
مثل این است که عمریست گرفتار تو هستم
می مانی و شبها پر ستاره میشود ،
می آیی و زندگی ام از این رو به آن رو میشود
میدانی که هیچکس مثل من اینگونه عاشقت نمیشود،
میدانی که هیچکس مثل من درگیر تو نمیشود
میخوانمت و دلم هوس فریاد میکند ،
فریاد نام تو همراه با احساسی در اعماق قلب من
حسی که به آن شک ندارم ، دوستت دارم عشق من
از همه گذشتم به خاطر تو ،
چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ،
وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم
گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری
تا نفس دارم با تو بمانم
روزها گذشت... روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت
من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!
درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ،
عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و
همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!
روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ،
قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ،
قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ،
نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!
تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ،
برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!
این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ،
خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم
خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی
یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم،
تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم،
او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ....
یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ،
در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری....
تنهائي را دوست دارم چون بي وفا نيست
تنهائي را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام
تنهائي رادوست دارم چون عشق دروغين درآن نيست
تنهائي را دوست دارم چون خدا هم تنهاست
تنهائي رادوست دارم چون در خلوت وتنهائيم در انتظار تو خواهم گريست
وهيچ کس اشکهايم را نميبيند.
آهای مردم دنیا گله دارم گله دارم ---من از دسته خدا هم گله دارم
شما که حرمت عشق و شکستین ----کمر به کشتن عاطفه بستین
شما که روی دل قیمت گذاشتین ----شما که حرمت عشقو نگه نداشتین
فریاد من شکایت یه روح بی قراره---روحی که خسته از همه ضخمی از روزگاره
گلایه ی من از شما حکایت خودم نیست---برای من که از شما سوختم و گمشدم نیست
اگه عشقی نباشه آدمی نیست---اگه آدم نباشه زندگی نیست
نپرس از من چه آمد بر سره عشق --- جواب من بجز شر مندگی نیست
عشقي که تنها با يک نگاه آغاز ميشود ، با شناخت سست و سست تر ميشود ولي عشقي که با شناخت آغاز ميشود با هر نگاهي عميق و عميق تر ميشود . . .
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
طوطی اعتراض کرد و زیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا
امروز طوطی در قفس است و کلاغ آزاد
پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه آن نشوی
هیچ گاه به خدا نگو چرا
حال و روز خوشی ندارم ، این روزها حس خوبی ندارم
قلبم از احساسم شاکیست ، جان خودت بی خیال ،حوصله حرفهایت را ندارم
حرفی نزن که بدجور دلم از تو گرفته ،
دیگر بس است هر چه تا به حال اشک از چشمانم ریخته
شاید تو لایق اشکهایم نیستی ، چشمانم از اشکهایم شاکیست ،
تو برایم مثل قبل نیستی
آن عطر مهر و محبتهایت که فضای قلبم عاشقانه میکرد را دیگر حس نمیکنم ،
وقتی دستهایم را میگیری آن گرمای همیشگی را احساس نمیکنم
نگو احساست به من همچو گذشته است که باور نمیکنم، نگو دوستم داری که درک نمیکنم
حال و روز خوشی ندارم ، سر به سر دلم نگذار که طاقت بی محبتی هایت را ندارم
قلبم از احساست دلخور است ،
دلم گرفته و ابراز محبتهای آن قلب به ظاهر عاشقت بیهوده است
بهانه هایت تکراریست ، دیگر قلب شکسته ام ساده و دیوانه نیست ،
گرچه هنوز هم خیلی دوستت دارم اما دیگر جای تو در کنارم خالی نیست
جای تو را غم آمده و پر کرده ، احساسم به عشقت شک کرده ،
بودنت مرا آزار میدهد ، حرفهایت اشکم را در می آورد ،
نیا به بستر عشق ،نیا که بیمارم ، طبیبی نیست و من به درد نبودنت دچارم
اینکه هستی اما تنها مال من نیستی ،
اینکه در کنارمی اما به عشق نفسهایم با من همنفس نیستی ،
اینکه اینجایی و دلت با من نیست !
به درد نبودنت دچارم ....
اگر باشی عذاب میکشم ، اگر نباشی تمام دردهای این دنیا را میکشم ،
وای که هم بودنت ، هم نبودنت مرا عذاب میدهد ،
فکری به حالم کن که عشقت دارد کار دستم میدهد
حال و روز خوشی ندارم ، جان خودت بی خیال که دیگر حوصله بهانه هایت را ندارم...
همه جا عطرتو پیچیده ، تنها صدای تو را میشنوم ، جایت در کنارم خالیست
شاخه گلی را به جای تو میگذارم تا دیگر جایت خالی نباشد، تا دیگر تنها نباشم...
تمام احساساتم سهم تو است ، جای تو تا ابد ، تا همیشه در قلب من است
کاش برایت کم نباشم ، کاش برایت با ارزش باشم تا حسرتی در دلم نماند،
تا با خیال راحت قلبم عاشقت بماند
قلبم تنها با تو زنده است ، تو گلی و نفس میدهی به باغچه دلم...
این تمام احساسات من است ،
لیاقتت بیش از اینهاست ، این تمام دار و ندار من است....
در این کویر خشک و بی محبت یافتن گلی مثل تو معجزه بود ،
دیدن باوفایی مثل تو رویا بود، با تو بودن افسانه بود
حالا تو یک معجزه ای در قلب عاشق من ،
تو زیباترین حادثه ای که تا ابد میمانی در قلب من...
کاش برایت همیشگی باشم ، همیشه همینگونه باشی و من تو را داشته باشم
تو را داشته باشم برای نفس کشیدن ، برای عشق ورزیدن ، برای ماندن
تو آمدی و دلم از غمها رها شد ، حالا احساساتم با تو زیبا شده ،
عشق آمده و دلم غرق در امواج مهربانی هایت شده....
به تو پناه آورده ام ای چشمه زلال دلم ، به تو پناه آورده ام ای بود و نبودم ،
مرا در میان خودت بگیر تا اسیر آغوشت شوم ،
تا برای همیشه پشت میله های آن آغوش گرمت زندانی باشم...
دلم گرفته بود ، آن لحظه دلم هوای آغوشش کرده بود
تنها اشک بود که میریخت از گونه هایم ، در آن لحظه تنها او را میخواستم در کنارم
محکم مرا در آغوش خودش گرفت ، اشکهایم را از گونه هایم پاک کرد
و در گوشم گفت : دیوانه من که اینک در کنارتم
میگفت تا آخرش باتوام ، عزیزم آرام باش ، من در کنارتم
این را گفت و کمی آرام شدم ، اشک از چشمانم میریخت ،
دلم خالی شد و همین شد که من خوشحال شدم
مدتی گذشت دلم گرفته بود و او در کنارم نبود ، دلم گرفته بود او دلش با من نبود
دیگر او نبود تا اشکهایم را پاک کند ، با حضورش مرا آرام کند
در این لحظه تنها و دلگیر ، او نیز مرا تنها گذاشته بود
حالا وقتش نبود که نباشی ، حالا وقتش نبود که مرا در حسرت بودنت بگذاری
اینک در این لحظه ی تلخ و دلگیر تنها وجودت مرا آرام میکند،
آن حرفها ، همان حرفها را یادت هست؟ آنها مرا آرام میکند
تو اینک کجایی که حال مرا عوض کنی ، کجایی که مرا ناز کنی...
مگر نگفته بودی همیشه با منی ، مگر نگفته بودی نمیگذاری
دیگر حالم اینگونه شود ، نمیگذاری حالم خراب شود
معنی دلتنگی را میفهمی؟ تو اصلا میفهمی دلم چقدر برایت تنگ شده ؟
میفهمی چقدر دوستت دارم؟ میفهمی بدون تو این زندگی را نمیخواهم؟
میفهمی که اینک در این لحظه تنها به تو نیاز دارم؟
پس کجای ای عشق بی وفای من؟
کجایی که آرامم کنی ، کجایی که مثل آن روز مرا محکم
در آغوش بگیری و با من درد دل کنی
دلم برای حرفهایت ، امیدهایت یک ذره شده ،
آیا هنوز بر سر آن حرفهایت هستی ؟
یا اینکه من تو را گم کردم و دیگر پیدایت نمیکنم؟
به چه کسی بگویم دلم گرفته ؟
به چه کسی بگویم تنها یک نفر است که میتواند آرامم کند ،
به چه کسی بگویم دردهای این دل خسته ،
به چه کسی بگویم عاشقم ولی تنها ، تنها ، تنهای تنها....
عاشق باشی و تنها باشی ،
این رسمش نیست اگر بخواهی در این لحظه به یاد من نباشی ...
بیا مرا با آن دلخوشی های پوچت آرام کن ، به همین هم قانعم!
بیا و مرا آرام کن حتی اگر از ته دلت مرا نخواهی ،
حتی اگر دوستم نداشته باشی....
با تو دیگر عشق قصه نیست ، لحظه هایم مثل گذشته سرد نیست
با تو زندگی ام زیر و رو شد ، حال من از این رو به آن رو شد
با تو گذشتم از پلهای تنهایی ، رسیدم به اوج آسمان آبی
عطر تو میدهد به من نفس ، با تو رها شدم از آن قفس
آمدی و گرفتی دستهایم را ، باور ندارم با تو بودن را
میدهد به من هوای عشق نفسهایت ،میدهد به من شوق زندگی گرمی دستهایت
بپذیر که دنیای عاشقانه ما همیشگیست ، عشق در قلب من و تو ماندنیست
هر چه دلم خواست همان شد و اینگونه شد که دلم عاشقت شد
مرا در زیر سایه قلبت جا دادی و همین شد که قلبم به عشقت پناه آورد
آری با تو دیگر عشق قصه نیست ، حقیقت است این روزها و لحظه ها
حقیقت است که دوستت دارم ، حقیقت است که با تو هیچ غمی ندارم
حقیقت است که دنیا را نمیخواهم بی تو ، مگر میشود این زندگی بدون تو؟
در آغوش تو ، محکم فشرده ام تو را در آغوشم ،
میمیریم برای هم ، مینیشنی بر روی پاهای من و میبوسم لبهایت را....
با تو بودن همیشه تکراریست برای تپشهای قلبم ،
با تو بودن همیشه تکراریست برای اینکه حس کنم
عشق چیست و عاشق تو بودن چه لذتی دارد
چه اتفاق زیبایی بود تو را دیدن ، چه حادثه شیرینی بود تو را داشتن
با تو بودن همین است ، اینکه تا ابد شدی دنیایم ،
اینکه تا ابد شدی مرحمی برای قلب تنهایم
قلبی که دیگر با تو تنها نیست ، درهای قلبم دیگر برای کسی باز نیست ،
تا همیشه بسته شده بر روی تو ، بمان و بمان ای که تنها عشق من هستی تو
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،
تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،
چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،
هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ،
کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ،
هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ،
هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ،
چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ،
آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ،
بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ،
میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ،
میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ،
هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....
نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ،
درک کن چه حسی دارم ، همیشه میمانم مال تو...
کاش میشد سهم من از با تو بودن
بقیه ادامه مطلب.....
ادامه مطلب...
حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟
میگذاشتی من نیز حرفهایم را برایت بگویم
لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ،
حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرم
چه راحت شکستی دلم را ، حتی نشنیدی یک کلام از حرفهایم را ،
چه راحت پا گذاشتی بر روی دلم ،حالا من مانده ام و تنهایی و یک دریای غم
چه آسان دلکندی از همه چیز ، نه دیگر بی تو در این دنیا جای من نیست ...
به جا ماند خاطره های شیرین در لحظه های با هم بودنمان
و همه ی این خاطره ها در یک لحظه بر باد رفت ...
فکرش را هم نمیکردم این روز بیاید ،
همیشه فکر میکردم فردا دوباره لحظه دیدارمان بیاید...
این روزها خیلی دلم گرفته ، سردرگم و بی قرارم ،
حس میکنم آخرین روزهاست و در این لحظه ها حتی میتوانم نفسهایم را بشمارم...
نفسهایی که دیگر در هوای تو نیست ،
ثانیه هایی که به یاد تو است و در کنار تو نیست ،
لحظه هایی که حتی به خیال تو نیست ...
تا قبل از آمدنت ، داشتنت برایم رویا بود ،
با همان رویا سر میکردم زندگی ام را ، تا تو آمدی ....
حقیقت شد آن رویای شیرین ، تا تو رفتی ،
کابوس شد آن لحظه های شیرین و اینجاست
که دیگر حتی رویای تو نیز دلم را خوش نمیکند ،
اینجاست که تنها تو را میخواهم نه نبودنت را...
حرف آخرت همین بود؟ خداحافظ؟
صبر میکردی اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ،
حتی تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی ...
گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی....