اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
چه داروی تلخی است :وفاداری به خائن ، صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل
نوشته شده در تاريخ جمعه 27 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم

آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی

بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی ،  



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 27 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

نگو مرا نمیخواهی ، منی که به پایت نشستم و با همه چیز ساختم

نگو مرا نمیخواهی ، تو نمیدانی از انتظار به تو رسیدن

تا انتظار تو را دیدن همه ی موهایم سپید شد

نگو مرا نمیخواهی ، تو که حرفهای مرا نمیخوانی ،

تو که نگفتی تا آخرش نمیمانی ،

منی که دلم خوش بود به اینکه تو را دارم تا همیشه....

نگو مرا نمیخواهی ، من که میخواهمت ، من که دلم همیشه در پی تو بوده

و همیشه دلم میخواست یکی مثل تو را داشته باشم

نگو مرا نمیخواهی ، حالا وقتش نیست که مرا نخواهی ،

حالا وقتش نیست که مرا دور بیندازی

حالا دیگر کار از کار گذشته ، دلم بدجور به تو دلبسته ،

نا امیدش نکن ، دلم عاشق است بیش از این این خانه عاشقانه را ویران نکن ،

دیگر بس است ، از حالا با ما مدارا کن....

نگو مرا نمیخواهی ، تویی که از آغاز گفتی تا ابد مرا میخواهی ،

در کنارم میمانی و هیچگاه شعر تلخ رفتن را نمیخوانی

حالا که دیگر دلم عاشقت شده و همه را به خاطر تو رها کرده میگویی مرا نمیخواهی؟

قید همه کس را زدم به خاطرت ، من که اینجا ندارمت ،

اینجا نمیبینمت، نیستی انگار دیگر در کنار دلم ، کجایی ؟

فریاد نمیخواهم ، سکوت کن تا بشنوم صدای نفسهایت

نگو مرا نمیخواهی ، نگو که دلم میلرزد ، باران در پشت پنجره چشمانم میزند،

هیچکس جز تو نمیتواند به من آرامش دهد ، نگو مرا نمیخواهی که میمیرم ،

نگو ، نمیخواهم بشنوم که بی تو باید دستهای غم را بگیرم

نگو مرا نمیخواهی ، که اگر نخواهی من نیز دنیا را نمیخواهم ،

اگر مرا نخواهی همه دنیا را زیر پا میگذارم و دیوانه میشوم  ....

حالا بیا و ببین دل عاشقم را ، نگو مرا نمیخواهی ،

تو خوب میشناسی این دل دیوانه ام را....

که اگر دیوانه شد ، دنیا را بهم میریزد....

حالا بیا و آرامش کن ، به عشق و محبتهایت گرفتارش کن... 

نوشته شده در تاريخ جمعه 26 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

امروز اگر نیایی دیر میشود، سایه من از ردپای آشنای تو بر روی دلم دور میشود

وهمچنان دورتر میشود تا به آغاز فراموشی یکدیگربرسیم

و این یک آه حسرت است و این آخرین فرصت است

و اینجاست که حتی اگر در آینه بنگریم ، تصویر رخ خودمان را هم نخواهیم دید

و ما جزو آرزوهای محال میشویم و حسرت امیدهای ما را خاکستر میکند

منی که شب نشینم چگونه با خورشید باشم ؟

من حتی با ستاره ها نیز همنشین نبوده ام!

حالا تو در انتظار طلوع رویاهای خودت نشسته ای و من در انتظار اینم که

رویاهای دیروز، با دلم همراه شوند!

وقتی خیسی سرزمین چشمانم همیشگیست آمدن باران دگر آن شور را ندارد

این مرام بی مرامی ات، این وفای بی وفایی ات ، این محبت نامهربانی هایت

در حق دلم مرا مثل آتش رو به خاموشی کرده است

خیلی وقت است در دریای بی انتهای غمهایت غرق شده ام

اما تو ای شناگر ماهر مرا در حال غرق شدن هم ندیدی

چه برسد به شنیدن فریادم در زیر آب

نوشته شده در تاريخ جمعه 26 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

دلت را سپردی به من و وعده همیشگی دادی،

گفتی که با من همیشه چشمه زلال عشق در قلبت میجوشد

گفتی همیشه آرامی همیشه به امید بودنم زنده میمانی

مدتی است که روزها، سرد گذشته

از سردی هوا، آب چشمه ی عشقت یخ بسته

رگهای قلبم بی آب است به یک کویر خشک رسیدن هم بهتر از باریدن باران است

فصل عشق تو، رو به خزان است

با تو بودن مثل رفتن به سوی یک کلبه ی بی نام و نشان است

بی خیال، از عشق نگو برایم بهانه ات را بیاور که منتظر شنیدن آنم

تو هنوز کتاب عشق را نخوانده ای و آمده ای به سراغ صفحه آخرش

هنوز باران عشق را ندیده ای و زیر آسمان آفتابی 

نشسته ای به انتظار باریدنش؛

اول بیا و بعد بگو میخواهی بروی تو هنوز نیامده داری میروی؛

اگر این است امروز تو ،وای به حال فردایت  

دیگر حوصله ندارم سر کنم با غمهایت؛

بارها رفتی و خودم آمدم به سراغت، اینبار دگر حتی نمینشینم چشم به راهت؛

باور اینکه تو از خوبها نیستی برایت بسی دشوار است  

اما این دست خودت نیست تو همینی؛

دیدنت حالم را خراب میکند ،زین پس به جای تو با تنهایی قرار میگذارم،

اینگونه قلبم با تنهایی روزهایش را فردا میکند؛

دلت به حالم نسوزد،اینک این حال من است که سوخته، چشمهای خیسم،

به انتهای جاده ای که تو را در آن ندارد چشم دوخته و میشمارد

ثانیه هایی که از رویاهایم فراری اند؛

به جای نفس آه میکشم و به جای غم حسرت میخورم ؛ 

خاطره هایم را جا میگذارم و دیگر جای قدمهایت پا نمیگذارم 

نوشته شده در تاريخ جمعه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر

وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر

خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام

در حسرت لحظه ای آرامشم ،



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

 با منی و من تنها هستم ، در قلب منی و من به عشق تنهایی زنده هستم،

تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد

توهمسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد.

تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم،

انگار نه انگار بامنی ،نشسته ای برای خودت حرف از عشق میزنی!

همیشه به یاد توام و در حسرت داشتنت،دلگیر و سردم در روزهای نداشتنت

یک بار عاشق شدم و یک عمر برای تو ،یک بار هم نگفتی دستهایم مال تو!

آن رویا از خیالم رفت و قصه آغاز شد،همه چیز به نفع تو تمام شد

دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ،چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد

من پر از درد بودم و خسته ،اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد

تو با منی و افسوس که من بی تو هستم،انگار نه انگار که عشق تو هستم!

بودن و نبودنت فرقی ندارد،اینکه سرد هستی و با تو بودن تنها برایم عذاب دارد

هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟

هزار درد دل ناگفته در دلم مانده و همدلم نیستی،

آنقدر اشک ریخته ام که چشمانم نمیبیند که دیگر نیستی!

نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام

تو با منی و من تنها نشسته ام، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام! 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

دلم گرفته تر از این نمیشود، چشمهایم خیستر از این نمیشود

تمام غمها و غصه ها در دل من جا گرفته ، میدانستم اشکهایم روزی تمام میشود

تو برای من عشق نمیشوی ، تو برایم آنچه که میخواستم نمیشوی

از همان اول هم نباید به تو دل میبستم ، میدانستم روزی تمام میشوی

تنهاتر از این نمیشوم ، یک عالمه آرزو در دلم انباشته شده ، تا ابد آرزو به دل میمانم

این تنها حسرت است که بر روی آرزوهایم نقش بسته ، نه دیگر عاشق نمیشوم

ستاره زندگی ام خاموش است ، یاد من در خاطرت فراموش است ،  

دیگر از این بدتر نمیشود!

تو چه کردی با سرنوشت من ، من که همیشه لبخند بر روی لبانم بود ،  

چه کردی با خنده های من

کاری کردی که همه را مثل تو ببینم ، هیچکس را وفادار نبینم !

حال من از این خرابتر نمیشود ، روزگار من از این بهتر نمیشود

این من هستم که تنها مانده ام در جاده های خالی زندگی ،

یک لحظه هم برنگشتی و ببینی من کجا جا مانده ام  در راه زندگی

این من هستم که عذاب میکشم و غم رهایم نمیکند ،

این تو هستی که بعد از رفتنت خاطره هایت آرامم نمیکند

چرا خاطره هایت را جا گذاشتی ، چرا اینگونه مرا تنها گذاشتی ،  

چرا بر روی قلبم پا گذاشتی !

حال من از این بدتر نمیشود... 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

آرام نمیگیرد قلبم اگر نیایی

میمیرد دل عاشقم اگر نمانی

تو خودت میدانی،

میدانی چقدر دوستت دارم و باز هم شعر رفتن را میخوانی

بدجور دلبسته ام به تو ، رحمی کن ، خواهش میکنم از دل بی وفای تو

نمیتوانم لحظه نبودنت را ببینم ، میدانم منتظر این هستی که از درد عشقت بمیرم

دلم میخواهد دوباره دستهای تو را بگیرم و دوباره تمام گلها را برایت بچینم

تنها از تو میخواهم که ، تنها نگذاری مرا

میسازم با بی محبتی هایت ، می مانم با دل بی وفایت،  

شب و روز را مینشینم به انتظارت

همین که هستی برایم کافیست ، نبودنت باورکردنی نیست ،  

هیچگاه حتی فکر رفتنت را هم نمیکردم

آرام نمیگیرد قلبم اگر نمانی ، بیش از این عذاب نده قلب عاشقم را

بیش از این نسوزان دل دیوانه ام را

بیش از این مرا در حسرت نگذار ، در حسرت بودنت، یا نه... انتظار زیادی است

در حسرت از دور دیدنت!

آرام نمیگیرد قلبم اگر نباشی ، میمیرد دل عاشقم اگر نیایی،

تو خودت میدانی و باز هم مرا درحسرت دیدنت میگذاری...

این رسمش نبود ، چرا مرا عاشق خودت کردی و خودت را رها از عشق؟

چرا دلت را به کسی دیگر دادی و مرا اسیر سرنوشت؟

آرام نمیگیرد قلبم... 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،  

همیشه دستهایی بود  که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،  

همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند  

و نه طبیبیست که مرا درمان کند

همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست

شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ،

همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ،  

بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد...

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ،

تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ،

همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ،

اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟

یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی

دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ،

میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم! 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

منی که همیشه به یاد توام ، منی که همیشه به عشق تو   

دلم به آرزوهایم خوش است

اینک دلم به این خوش است که تو هستی و خوشبختی در گرو با تو بودن است

همیشه این برای من با ارزش بوده که تو با همه فرق داری،

همیشه این برایم مهم  بوده که تو، مثل ومانندی نداری!

دلت پاک و مهربان است ، تو عاشقی، عشق مانند مرواریدی در قلبت پنهان است!

از آن لحظه که خیره شده بودم به چشمانت تا این لحظه دنیا برایم رنگ دیگری دارد

دنیا زیبا شده به زیبایی چشمانت ، هوا چه دلنشین شده ،  

این است همان هوای در کنار تو بودن

حال و هوای تو در همه لحظه هایم درگیر است ،دلتنگی و بی قرارهای من در همین است

که دلم هوای تو را میکند ، که لحظه به لحظه آغوشم،هوس آغوش گرم تو را میکند.

وجود مهربان تو و قلب پاک تو را تا همیشه میخواهم ،  

به عشق پاکمان قسم که تا ابد با تو میمانم

منی که فرشته ای مهربان مانند تو را دارم ، چگونه میتوانم به تو بی وفایی کنم ،

نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک و بی همتای تو ،

میدانم که اگر تا آخر زندگی ام نیز بگردم در این دنیا، نمی یابم دیگر مانند تو!

ای همنفسم تا لحظه ای که هستم با تو نفس میکشم و ما با هم عاشقانه زندگی میکنیم  

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای

همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای

گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای

گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای

صدای آهنگ عشق برایم غم انگیز است ، اما همیشه آن را گوش میکنم

گاهی شنیدن حرفهایت برایم تلخ است ، اما دائم پیش خودم تکرار میکنم

اگر روزی نباشی در کنارم ، برای من همیشه هستی

روزی اگر بروی ، در قلبم همیشه خواهی ماند

اینجا که هستم پر از دلتنگیست، حس نبودنت در کنارم خاطرم را پریشان کرده

اما حس بودنت در قلبم دلتنگی و غم دوری ات را انکار کرده

گاهی وقتی به دوری می اندیشم قلبم میلرزد،

نکند که از من سرد شوی، نکند که با کسی دیگر همنشین شوی ،

نکند که ما را فراموش کنی و عاشق کسی دیگر شوی...

نباید بیش از این خودم را با این فکرها برنجانم ،عشق خودش پر از درد و رنج است!

خلاصه این را بگویم برایت ، هر زمان که بخواهی میشوم فدایت

اگر تنهایم بگذاری باز هم مینشینم به پایت

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ،

میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد

همچنان ادامه داشته باشد....  

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!

پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من،

اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم

خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ،

بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت

به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ،

اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت

خواستم همیشگی باشی ، اما دل کندی از من خسته و تنها!

بدجور شکستی قلبم را ، من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم ،  

بدجور گرفتی حالم را

اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم ،

حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت

روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ،

عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ،

اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!

بینمان هر چه بود تمام شد ، آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ،

این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد

ماندگار شد و دلم را سوزاند ، کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا ،

من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا!

ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی ،

رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی... 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

کاش میشد زندگی همیشه با هم بودن بود

در کنار هم ، با هم ، میساختیم رویای شیرینی که همیشه در سر داشتیم

تو میگفتی از آرزوهایت ، من مینشستم به پای حرفهایت

حس همیشگی من ، همان احساس قلبی تو است

لحظه های ناب من در اعماق قلب مهربان تو است

ساده تر مینویسم ، ساده تر حرف دلم را به تو میگویم

تا لحظه هایمان نیز صاف و ساده بگذرد

بیش از هر چیز بودنت مرا آرام میکند،  

وقتی نگاهم میکنی چشمهایت مرا خوشحال میکند

کاش میشد زندگی همیشه اینگونه بود، نه درد دوری ، نه بی قراری و انتظار

هر زمان نیستی در کنارم، به شنیدن صدایت نیز قانعم،

اگر روزی نشنوم صدای گرمت را،احساس بودنت در قلبم همیشه می تابد

می تابد و لحظه هایم را گرم میکند، گاهی دستانم هوس موهای نرمت را میکند

تا تو را نوازش کنم ، تا از قلبت خواهش کنم ، که همیشه با من بماند

بماند و بخواند آواز همیشه ماندن را

کاش میشد زندگی همیشه با هم بودن بود

کاش میشد در کنار هم ، با هم ،به سادگی میگذشتیم از پلهای انتظار...

من و تو با هم یکی شده ایم ، من و تو دو عاشقی شده ایم

که به زندگی خواهیم گفت همیشه با همیم! 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط رحیم |

 

صفحه قبل 1 ... 27 28 29 30 31 ... 45 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.