حتمآبخونش
ـ بيا بگيرش
ـ اين چيه
ـ قلبم
ـ قلبت ؟
ـ آره
ـ چرا ميديش به من
ـ تا بعد از تو دل به كسي نبندم
ـ واسه چي
ـ چون عاشقتم
ـ عشق يعني چي
ـ (با حسرت) يه روز مي فهمي
پسر جوون قلبشو به دختر داد. اما دختر منظور اونو نفهميد و قلب رو همونجا پاي يه نهال خشك گذاشت
سالها گذشت تا اينكه...
ـ سلام
ـ پير زن با تعجب به درخت بزرگ و سبز نگاه كرد و گفت : تو حرف مي زني
ـ درخت سايه خودشو روي پیر زن انداخت و با مهرباني گفت: آره
ـ پير زن پرسيد چجوري ممكنه
ـ درخت با حسرت گفت : مهم نيست ، اما اي كاش مي فهميدي قلب يه عاشق هميشه واسه
عشقش مي تپه
نظرات شما عزیزان: