ای آسمان !
منزل ازیاد رفته ام !
ببار؛ امشب ببار!
شاید اشک تو مرا غسل دهد و پاک سازد!
شاید بارانت نقطه چینی شود تا به او برسم!
تعریف زندگی عوض شده است!
تا گریه نکنم نوازشم نمی کنند !
تا قصد رفتن نداشته باشم ؛ نمیگویند بمان !
تا بیمار نشوم
گل برایم نمی آورند !
تا کودک هستم باید همه را دوست بدارم !
و وقتی بزرگ شدم ؛ دوست داشتن را برایم جرم می کنند !
تا نروم قدرم را نمی دانند و تا نمیرم نمی بخشنم !
ای آسمان ببار!
تا هر کس به اندازه پیاله اش پاک شود !
ای چتر فروش چترهایت مال خودت !
امشب می خواهم خیس شوم !
پاک شوم تا شاید محو شوم و از پلکان آبی به سوی او بروم !
پروردگارا !
عاشقت هستم !
مرا دوست بدار!
میخوام به سردی شب هام بخندم
میخوام به پوچی فردام بخندم
وقتی میبینمت با دیگرونی
تو اوج گریه هام میخوام بخندم
میخوام داد بزنم تنهای تنهام
میخوام وقتی میگم تنهام بخندم
پسره نشسته و داره گریه میکنه در حالیکه زانوهاشو بغل کرده...
چرا رفتی؟چرا تنهام گذاشتی؟!...
تویی که یه روزی میگفتی عاشقتم و میمیرم برات چرا؟
یادمه یه روز گفتی بغض تو گلوم گیر کرده تو دیگه تنهام نذار...
و منم گفتم هیچوقت تنهات نمیزارم
برگشتم گفتم تو اگه منو تنها گذاشتی چی؟...
بهت برخورد و باهام قهر کردی که چرا این حرف رو زدم!!
کلی ازت عذرخواهی کردم......ولی الان
میبینم که راحت تنهام گذاشتی و پا روی قلبم گذاشتی....و در حالیکه دستام سرده سرد بود،دستای یکی دیگه رو گرفتی و ازم دور شدی...
کاش اون روز وقتی سوال میپرسیدم جوب میدادی نه اینکه قهر کنی و این بلا سرم بیاید
اینم یه طنز با حال
نسل جدید
دهقان فداکارپیرشده،
چوپان دروغگو عزیزشده،
شنگول و منگول گرگ شدن،
کوکب حوصلهء مهمون رو نداره،
کبرا تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه،
روبا و کلاغ دستشون توی یک کاسه است،
حسنک گوسفنداشو ول کرده وتوی یک شرکت آبدارچی شده،
آرش کمانگیرمعتاد شده،
شیرین،خسرو و فرهادو پیچونده و با دوست پسرش رفته اسکی،
رستم و اسفندیاراسبهاشونو فروختن و باموتور میرن کیف قاپی!
راستی سر ما ایرانیها چه آمده؟
ای کاش دوست داشتن را تجربه نمی کردم، تجربه ی تلخی بود... دیگر هیچ وقت نمی خواهم حضوری گرم، سرمای وجودم را محو کند دیگر هیچ گاه به نگاه عاشقی دل نمی بندم و هیچ گاه به سلام مهربانی پاسخ نخواهم داد
--------------------------------------------------------------------------
افسوس.... آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم... آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم... و بعد... برای آنچه از دست رفته آه میکشیم -
---------------------------------------------------------------------------
پرسیدم : عشق چیست ؟ گفت : آتشی است . گفتم : مگر آن را دیده ای ؟ گفت : نه در آن سوخته ام
اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه ...... اینطوریه که دل همه آدما میشکنه..
خواب دیدم
در خواب با خدا گفتگویی داشتم.
خدا گفت:پس می خواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم: اگر وقت داشته باشید.
خدالبخند زد و گفت :وقت من ابدى است.
چه سؤالا تی درذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟
گفتم: چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟
خدا پاسخ داد: این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.
این که سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند و بعد پولشان را خرج سلامتی می کنند.
این که با نگرانی نسبت به آینده زمان حال فراموششان می شود آن چنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال.
این که چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
مدتی به فکر فرو رفتم و بعد پرسیدم:
به عنوان خالق انسان ها می خواهید آنها چه درس هایی را از زند گی یاد بگیرند؟
خدا با لبخند پاسخ داد:یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد اما می توان محبوب دیگران شد.
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد بلکه کسی است که نیاز کمترى دارد.
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم و سال ها وقت لا زم خواهد بودتا آن زخم التیام یابد.
با بخشیدن بخشش یاد بگیرند.
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقآ دوست دارند اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.
ویاد بگیرند که من اینجا هستم
همیشه....
Once a Girl when having a conversation with her lover, asked
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
Why do you like me..? Why do you love me?
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
I can't tell the reason... but I really like you
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"دوست دارم
You can't even tell me the reason... how can you say you like me?
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟
How can you say you love me?
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
I really don't know the reason, but I can prove that I love U
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
Proof ? No! I want you to tell me the reason
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
Ok..ok!!! Erm... because you are beautiful,
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
because your voice is sweet,
صدات گرم و خواستنیه،
because you are caring,
همیشه بهم اهمیت میدی،
because you are loving,
دوست داشتنی هستی،
because you are thoughtful,
با ملاحظه هستی،
because of your smile,
بخاطر لبخندت،
The Girl felt very satisfied with the lover's answer
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
Unfortunately, a few days later, the Lady met with an accident and went in coma
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
The Guy then placed a letter by her side
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
Darling, Because of your sweet voice that I love you, Now can you talk?
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
No! Therefore I cannot love you
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
Because of your care and concern that I like you Now that you cannot show them, therefore I cannot love you
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
Because of your smile, because of your movements that I love you
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
Now can you smile? Now can you move? No , therefore I cannot love you
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
If love needs a reason, like now, There is no reason for me to love you anymore
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
Does love need a reason?
عشق دلیل میخواد؟
NO! Therefore!!
نه!معلومه که نه!!
I Still LOVE YOU...
پس من هنوز هم عاشقتم
True love never dies for it is lust that fades away
عشق واقعی هیچوقت نمی میره
Love bonds for a lifetime but lust just pushes away
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره
Immature love says: "I love you because I need you"
"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
Mature love says "I need you because I love you"
"ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم
"Fate Determines Who Comes Into Our Lives, But Heart Determines Who Stays"
"سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه
تو همونی که دلم یه عمری ارزو شو داشت
همونی که غیر اون هیچ کسی رو قبول نداشت
تو همونی که برام قشنگ ترین بهونه بود
همونی که بهترین لحظه ی عاشقونه بود
تو همونی که چشام سراغ اشکاتو گرفت
اون که حتی شبای فاصله دستاشو گرفت
تو همونی که می گفتم مال من میشه یه روز
اون که از خاطر من نرفته یک لحظه هنوز
تو همونی که می خواستم با هاش عاشقی کنم
از خودم " از خودمون یه روز باهاش حرف بزنم
مگه از من چه بدی دیدی که دشمنم شدی
رفتی و از خاطرت راضی به رفتنم شدی
ولی من دارم می گم هنوز دلم پیش توی
دل من.. تو غربتش هنوز صداتو می شنوه
از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم...
چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.
یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد.
ای کاش می شد به این چرا ها جوابی داد ...
ای کاش همه ی دورنگی ها از این کره خاکی دور می شد ...
ای کاش قانونی به وجود می اومد که اسمش قانون راستی بود ...
ای کاش جزای دورویی و دورنگی مرگ بود ...
و هزاران ای کاش دیگه ...
نظر شما چیه ؟ شما چه جوابی دارید ؟ تا حالا چقدر صادق بودید ؟
در غریو بغض پنهانم ، تنها یاد توست که رهایی بخشم است
در کویر افکارم ، همه احساس تو ریشه دوانده است
زمانی که در سراب ناکامی ها ،
غریو بغض پنهانم ،
غرق در کویر افکارم
می شود ،
خدایا :
تنها تویی که ، سراب را اقیانوس ،
بغض را رسا
و
کویر افکارم را گلستان می کنی
کاش با نگاهی پرده ی غم میدرید
ظلمت تنهایی از دل میپرید
کاش واژه ی تلخ جدایی ها نبود
رفتن و تنهایی و ماتم نبود
کاش در چشمان عشاق ،
اشک مهمانی نداشت
در میان سینه های بیقرار ،
"بی وفایی ها" خریداری نداشت
کاش جام عشقی بود ،
میشد سر کشید ،
جای مستی ، راز هوشیاری شنید
جامه و دلق دقلبازی درید
دُراعه ی پاک صداقت تن کشید
شب من گم کرده راهش را
اسیر دست طوفانم ، دلیلش را نمی دانم
صدایم بغض پنهانست
بغضم گریه ی خندان ...
خنده هایم فریاد آرامست
ظاهرم آرام ، ولی در دل، پریشانم
ميخواهم سکوت شب را بشکنم
ميخواهم نام تو را فرياد کنم
امّا سکوت سنگين نگاهت حنجره ام را به بند ميکشد
کاش سکوتت را بشکني تا دقايق را با هم نيلوفري کنيم
عشق ،عشق ميآفريند،
عشق زندگي ميبخشد،
زندگي رنج به همراه دارد،
رنج دلشوره ميآفريند،
دلشوره جرأت ميبخشد،
جرأت اعتماد به همراه دارد،
اعتماد اميد ميآفريند،
اميد زندگي ميبخشد،
زندگي عشق ميآفريند،
عشق عشق ميآفريند...
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.
عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقریبا مشابهی ، تجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روحها ، برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی از ارتفاع و بعدی و طعم و عطری دارند ویژه خویش، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی است
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و خراج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش ،روز روزگار را دستی نیست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است.اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و " دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست.